مناسبترین تعریفی که برای ایمان میتوان در نظر گرفت، عبارت است از: تصدیق وجدانی فعال و اینکه بعضی از دانشمندان، ایمان را فقط با تصدیق معرفی میکنند. چنان که در بعضی از منابع حدیثی نیز آمده است، منظور، بیان رکن بارز و قابل درک عموم مردم است و با نظر به لوازم و مختصات ایمان، میتوان گفت: مقصود اصلی عبارت است از همان تصدیق وجدانی فعال، زیرا مجرد تصدیق در عالم ذهن ممکن است موجب ترتیب اثر نباشد و این تفکیک میان تصدیق و ترتیب اثر را دربارۀ حقایق بسیاری مشاهده میکنیم؛ از آن جمله: همه میدانند و تصدیق میکنند که خودخواهی به معنای «خود را هدف دیدن و همۀ اشیاء و مردم را وسیله تلقی کردن»، قبیح است. یعنی قبح این خودخواهی مورد تصدیق همۀ مردم در همۀ دورانها بوده است. با این حال، چه اندکند کسانی که این تصدیق را از روی وجدان پذیرفته و آن را به عنوان جزء یا عنصری فعال از شخصیت خود تلقی کنند، به طوری که برای تصدیق مزبور، آن ارزش و عظمت را قائل باشند که برای خود شخصیتشان قائل هستند. آیا کسی را سراغ دارید که آگاه باشد، ولی ضرورت عدالت را برای حیات فرد و اجتماع تصدیق نکند؟ قطعی است که چنین شخصی را نمیتوان پیدا کرد. با این حال، مسلم است که عملکنندگان به عدالت همواره در اقلیت بودهاند. آیا چنین نیست که بیشتر انسانهایی که دربارۀ معنی و هدف عالی زندگی اندیشیدهاند، تصدیق میکنند که مرگ نمیتواند پایان کار آدمی باشد؟ به قول نظامی گنجوی:
کار من و تو بدین درازی
کوتاه کنم که نیست بازی
آیا چنین نیست که حتماً برای تفسیر معقول این زندگی باید به معاد معتقد شد؟ با این حال، تعداد انسانهایی که این اصل را در زندگی جدی میگیرند و آن را مبنای اساسی قرار میدهند، در برابر مردم بیخیال و طرفداران «باری به هر جهت»، بسیار بسیار در اقلیتند.
از امثال موارد فراوان این تفکیک میان تصدیق و پذیرش وجدانی فعال به خوبی اثبات میشود که ایمان فقط مجرد تصدیق نیست، بلکه همانگونه که اشاره کردیم، ایمان عبارت است از: تصدیق وجدانی که مانند عنصر یا جزئی فعال از شخصیت آدمی درآید و در حرکات شخصیت دخالت کند.