سالها قبل، پادشاهی بر نواحی زیادی از بخش لوچو در کشور چین حکومت میکرد.
این پادشاه یک خونهی بزرگ با کلی خدمتکار داشت تا از اونجا مراقبت کنن.
یکی از خدمتکارها به اسم جون میتونست آواز بخونه، ساز لوت بنوازه و توی جادوگری هم مهارت داشت.
اون در مقایسه با بقیه خدمتکارها متفاوت و عجیب بود.
یک شب پادشاه مهمونی بزرگی رو برگزار کرد.
توی مهمونی، توجهِ جون به صدای طبل جلب شد.
با دقت به ریتم اون ساز گوش داد و بعد به پادشاه تعظیم کرد…