اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرینگفتار و نغمهسرایان خیل شاخسار، بعد از ثنای آفریدگار، از راه دانشوری، بدینگونه روایت کردهاند که در عهد شاه عباس جنتمکان، فرزندزاده اسداللّه الغالب علی ابن ابیطالب، مسیح دکمهبند تبریزی، پسر بهزادخان دستپرورده بداغخان پرچولی، در شهر بلخ کوسه خضرخان و اقلان را به آتش کشت؛ و چنان آتشی روشن نمود که چشمه خورشید را تیره و تار کرد. عبداللّهخان و عبدالمؤمنخان را ریش و سبیل تراشید و از جهت تاج اثنیعشری در خطا آتشی روشن کرد.
اما چند کلمه از عبداللّهخان بشنو که در بارگاه نشسته بود؛ رو به امیران کرد و گفت: «دیدید این کستُوانْ(۱) مسیح دکمهبند تبریزی آمد در این ولایت آتشی روشن کرد؟ حیف و صد حیف از کوسه خضرخان! آیا کسی باشد از این رافضی، که این آتش را روشن کرده، تقاص کند؟»
اعظم وزیر عرض کرد: «ای پادشاه، امروز در این ولایت کسی به هم نمیرسد که پای به ملک ایران گذارد. مگر عریضه به خدمت خانجهانِ خطا بنویسید و دخیل او بشوید نظر به این که در خطا هم رفته است و هرمز خطایی را کشته و ریش و سبیل چند نفر امیران را تراشیده و آتشی روشن نموده است.»
عبداللّهخان رو کرد به وزیر که عریضه بنویس. در دم عریضه نوشت، قاصدی طلبید و او را خلعت داد و روانه خطا نمود. قاصد از بلخ بیرون رفت؛ مانند باد صرصر بیابان را طی نمود. به اندک روزی بر بالای تلی برآمد. نگاه نمود، چشمش بر شهری افتاد. سرازیر شد. داخل دروازه شد. دروازهبان سر راه بر او گرفت که از کجا آمدهای.
گفت: «دوستدارم چهار یار نبی را، ابوبکر و عمر و عثمان و علی را.»
[ دروازهبان] گفت: «برو.»
قاصد رفت در بارگاه خان. جهاندارخان پرسید: «از کجا میآیی و از روزگار چه خبر داری؟»
گفت: «ببینید چه نوشتهاند.» نوشتهای به خانجهان داد که نوشتهاند: «رافضی، نوچه اول، مسیح دکمهبند تبریزی، دولت ما را به باد داده، کوسه خضر را کشته، در بلخ آتشی روشن نموده که دودش چشمه خورشید را تیره و تار نمود. الحال ما کسی را نداریم که روانه کنیم در ایران تقاص خون آنها را کند. اگر مردی از مردان عالم را نشان داری خون چهار نفر را تقاص کن.
رقیب دور تو گردید و من نگردیدم
بیا به دور تو گردم تعصب از دین است.»
راوی روایت کند که خانجهان رو به وزیر کرد و گفت: «این مرد راست میگوید. یک نفر از ایران آمده و این آتش را روشن کرده.»
وزیران گفتند: «از آنچه قاصد عرض کرده صد مراتب بدتر است.»
[ خانجهان از قاصد] پرسید: «شاه عباس چند نفر از این یتیمان را دارد؟»
[ قاصد] گفت: «خودش مرشد است. سیصدوبیست نفر نوچه دارد. یکی از آنها تهمتن مسیح است که مذکور شد و یکی میرباقر آجرپز؛ میگویند که سرحلقه همه نوچههاست و آتشپارهای است که از همه بدتر است و عدیل و نظیر ندارد.»