مگر آن همه عظمت حیرتانگیز در کاخ مجلل هستی و این همه امتیاز و کمال بیکران در موجودی به نام انسان، چیزی جز گسترش دمی از مشیتِ بینهایتِ اوست که آن را با کلمۀ «باش» برافروخته است؟ مگر بساط رازدار کائنات با آن قوانین و استحکام بنیاد، و نوع انسانی با آن هوش و استعداد و وجدان و اندیشه که لحظهای از جریان او، جهانی را آباد و یا عالمی را ویران میسازد، چیزی جز قطرۀ ناچیزی از اقیانوس بیپایان قدرت اوست؟ از اینروست که سپاس و ستایش ما درخور موجودیت ماست، نه به شایستگی آن مقام ربوبی.
وَلاَ یُحْصِی نَعْمَاءَهُ ٱلعَادُّون.(۶)
نعمتهایش مافوق اندیشۀ شمارشگران است.
در گذرگاههای متنوع حیات که نوع انسانی از آنها میگذرد، تا منزل نهایی آن، همهجا خوان نعمت بیدریغش را نهاده میبیند و آیات رحمت الهیاش را گسترده، حتی آن اندیشه و وجدان برین که از افق اعلای زندگی به اجزاء و روابط طبیعت که او را در خود فرو بردهاند، مینگرد و آنها را آیات الهی و نعمتهای ربانی میبیند، خود، نعمت عُظمایی است که آدمی از درک و ستودن آن ناتوان است و شمارش آن همه موضوعات و قوانین که اندیشه و وجدان را چنین بینایی نصیب فرموده، از حد و اندازه بیرون است.
نخستین مرحلۀ به دست آوردن اندیشه و وجدان عالی که چهرۀ واقعی هستی را برای انسان روشن سازد و نعمت بودن اجزاء و روابط آن را با موجودیت آدمی اثبات کند، پذیرش آگاهیها و هشیاریهاست که از عالیترین جلوههای حیات در وجود آدمی است. مگر نه این است که پذیرش و فعالیتهای آگاهانه، با گذشت قرون و اعصار، پردهها را از مقابل چشمان آدمی کنار زده و عظمتهای بیکران طبیعت را از جهان ذرات تا کهکشانهای خیرهکننده، روشن ساخته است؟ آنگاه این همه فتوحات و پیشرویهای حیرتانگیز را نخستین گام برای شناخت این حقیقت تلقی کرده است که: «ما با شناخت طبیعت، تنها خطوطی را خواندهایم که محتوایش ماورای خواندههای ماست».(۷)
بر عکس، فرار از هشیاریها و آگاهیها بوده است که عالم هستی را خیال و پندار، و قوانین آن را خودرو، و ستارگان سپهر لاجوردینش را تف سربالایی نام نهاده است!
کارگاه هستی برای این دشمنان هشیاریها که زندگی را جز تورم «خودِ طبیعی» با لقمههایی از خوردنیها و جرعههایی از آشامیدنیها و لذایذی از اشباع غریزههای حیوانی تفسیر میکنند، چهرهای نشان نخواهد داد که نعمتی در آن ببینند و در شمارش و سپاس بیندیشند؛ چنان که در امتیازها و عظمتهای روح خویشتن هم کمترین اندیشهای نخواهند داشت.
مدتیاست بانگ افزایش نامحدود جمعیت ومحدودیت موادغذایی، وِلولهها و بدبینیهایی در بسیاری از افکار مردم انداخته است. آغاز این بانگ از مالتوس بوده است.
اینان پس از شنیدن این بانگ وحشتناک، به جای تنظیم منطقی و تعدیل مشروع جمعیت و مواد غذایی، به فلسفهگوییهای بدبینانه روی آورده، حرص و ولع اقویا را برای انباشتن ذخایر زندگی تشدید کردند، و برخی دیگر از جوامع را به هتک ناموس دروازۀ ورودی زندگی (آلت تناسل زن و مرد) وادار ساختند. بر مبنای محاسبات مالتوس، باید انفجار جمعیت از گرسنگی، از مدتها پیش در کرۀ زمین روی داده باشد، اما نه تنها چنین انفجاری رخ نداد، بلکه طبق کاوشها و بررسیهای علمی دوران جدید، معلوم شد که از اغلب مواد کرۀ زمین، چه از خشکی و چه از دریا، میتوان برای تغذیۀ بشر با اَشکال گوناگون استفاده کرد.
فعالیتهای شیمیایی در تغییر و تبدیل مواد، به قدری دامنهدار و متنوع دیده میشود که به انسان جرأت میدهد که بگوید: تغذیۀ انسان در کرۀ زمین محدودیتی ندارد.