0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  شوهر من نشر نی

کتاب شوهر من نشر نی

و سه داستان دیگر

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
ناشر:
درباره شوهر من
صبح جولیو را در ده پیدا کردم. خیلی پیشم نماند چون مجبور بود با پدرش برود شکار. گفت: «صورتت زشت شده.» جواب دادم: «چون نخوابیده‌م.» گفت: «امیدوارم یه خرگوش خوشگل بگیرم، واقعا دلم می‌خواد یه کم پاهام رو تو جنگل حرکت بدم.» به ابرهایی نگاه کرد که به آرامی به طرف تپه شناور بودند. گفت: «فصل شکار خرگوشه.» آن روز پیش پیرزن نرفتم. بعد از این‌که به تنهایی در شهر پرسه زدم، رفتم پیش آزالئا. بیرون بود. اوتّاویا داشت در آشپزخانه اتوکشی می‌کرد. پیشبند سفیدی جلوش بسته بود و دمپایی پایش نبود. وقتی امورات آزالئا خوب می‌گذشت، همه چیز را در خانه تغییر می‌داد. بچه‌ها هم به نظر چاق و چله می‌آمدند. اوتّاویا همین‌طور که لباس آزالئا را اتو می‌زد، گفت حالا همه چیز خوب پیش می‌رود و آزالئا همیشه راضی‌ست. دانشجو مثل بقیه نیست. هرگز یادش نمی‌رود تلفن بزند. همیشه آن‌چه را که آزالئا می‌خواهد انجام می‌دهد و حتی نمی‌رود پدر و مادرش را که بیرون شهر هستند ببیند، چون آزالئا این اجازه را به او نمی‌دهد. فقط باید مواظب بود «آقا» متوجه چیزی نشود. باید خیلی مواظب بود. از من خواهش کرد منتظر بازگشت آزالئا بمانم تا به او بگویم مواظب باشد. کمی منتظر ماندم ولی آزالئا نیامد و من از آن‌جا رفتم. ساعتی بود که نینی از کارخانه بیرون می‌آمد. اما من آهسته به طرف خانه می‌رفتم. باران می‌بارید. خیس آب به خانه رسیدم. فورا به رخت‌خواب رفتم و صورتم را زیر ملافه پنهان کردم. به مادرم گفتم حالم خوب نیست و نمی‌خواهم غذا بخورم. مادرم گفت: «کمی به خاطر سرماست.» فردا صبح به اتاقم آمد، به صورتم دست کشید و گفت تب ندارم. گفت بلند شوم و در شستن پله‌ها کمکش کنم. جواب دادم: «نمی‌تونم بلند شم، حالم بده.» گفت: «آها، پس این‌طوریه، حالا داری خودتو به مریضی می‌زنی، اونی که مریض می‌شه منم که از صبح تا شب جون می‌کنم و به خاطر شماها دست‌هام داره خرد می‌شه. تو از این‌که ببینی من دارم جون می‌کنم لذت می‌بری.» «بهت که گفتم، نمی‌تونم بلند شم. حالم بده.» مادرم گفت: «چته؟» ملافه را کنار زد تا چشم‌هایم را ببیند. «اتفاقی برات افتاده؟» گفتم: «من حامله‌م.» قلبم به‌شدت می‌زد و برای اولین بار بود که متوجه شدم از آن‌چه که مادرم قرار بود انجام دهد، می‌ترسم. اما او تعجبی نکرد. آرام روی تخت نشست و روانداز را کشید روی پاهایم. پرسید: «واقعا مطمئنی؟» با سر اشاره کردم بله و گریه کردم. مادرم گفت: «گریه نکن، همه چیز درست می‌شه، اون جوانک قضیه رو می‌دونه؟» با سر اشاره کردم نه. «احمق، باید این رو بهش بگی. ولی همه چیز رو درست می‌کنیم. من می‌رم با اون جاکش‌ها حرف بزنم. دلایل‌مون رو به گوش‌شون می‌رسونیم.» سرش را با شالی پوشاند و رفت بیرون. کمی بعد کاملاً خوشحال و با صورتی گل انداخته برگشت. گفت: «عجب جاکش‌هایی هستن، اما کار انجام شد. چیزی نیست، فقط باید کمی صبر کنیم. اول باید جوانک امتحانش رو بده. اون‌ها این‌طوری می‌خوان. حالا باید آتّیلیو آرام بمونه. اما من مراقب اوضاع هستم. مادرت مراقب اوضاع هست. تو توی رخت‌خواب خودت رو گرم نگه دار.» و برایم یک فنجان قهوه آورد. بعد سطل را برداشت و رفت برای شستن پله‌ها، می‌شنیدم که در تنهایی می‌خندد. چندی بعد دوباره مقابلم بود.

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
1.۳۳ مگابایت
تعداد صفحات
207 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۶:۵۴:۰۰
نویسندهناتالیا گینزبورگ
مترجمزهره بهرامی
ناشرنشر نی
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۱۰/۰۸
قیمت ارزی
6 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۱.۳۳ مگابایت
۲۰۷ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
5
از 5
براساس رأی 2 مخاطب
5
100 ٪
4
0 ٪
3
0 ٪
2
0 ٪
1
0 ٪
5
(2)
62,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
شوهر من
و سه داستان دیگر
نشر نی
5
(2)
62,000
تومان