کتابThe Seal Catcher داستانی زیبا و آموزنده است که با هدف تقویت درک متون زبان انگلیسی به کمک گوش دادن به داستانهای اصیل، توسط گروه ویراستاری و قصه خوانی از کشور بریتانیا با لهجه زیبای British صوتی شده است.
در ضمن متن انگلیسی و ترجمهی فارسی این کتاب صوتی در کتاب الکترونیک متنی “Twelve in One” منتشر شده و شما میتوانید آن را از همین فروشگاه یا دیگر فروشگاه های کتاب الکترونیک خریداری کنید. پیشنهاد میشود برای ارتقای جنبه آموزشی همزمان با شنیدن داستان، در صورت نیاز متن انگلیسی آن را از نظر بگذرانید و برای بالا بردن درک داستان از ترجمه فارسی آن بهره گیری کنید. بخش فارسی و انگلیسی از نظر جمله بندی و پاراگرافها مشابه هستند و همهی سعی ما این بوده که زیبایی داستان در هر دو زبان محفوظ بماند.
Part of the story:
There was once a man who lived on the very north of Scotland. He made his living by catching fish of all sizes and types, but he had a particular liking for killing those wonderful beasts, half dog, half fish, called Seals. No doubt he liked killing the seals so much because he got a fancy price for their skins. The truth is, that most of these animals were neither dogs nor cods, but downright fairies as this story shall tell.
Now one day the fisherman stabbed a seal with his hunting knife, but he failed to kill it outright, for the seal let out a loud cry of pain and slipped off the rocks and into the sea, taking the knife with it.
Later that night, after the fisherman had returned home to his cottage, a stranger came to visit him ….
در این داستان میخوانید:
در روزگارهای قدیم مردی در سرزمینهای شمالی اسکاتلند زندگی میکرد. او با صید کردن ماهیها در اندازهها و انواع گوناگون گذران زندگی میکرد ولی علاقهی خاصی به گرفتن و کشتن جانوران شگفت انگیزی که نیمه سگ و نیمه ماهی بوده و موسوم به سگ آبی هستند داشت. بدون شک او کشتن سگهای آبی را دوست داشت چون پول هوس انگیزی از فروش پوست آنها به دست میآورد. راستش این است که بیشتر این حیوانات نه سگ هستند و نه ماهی بلکه فقط جانوران افسونگری هستند همینطور که این داستان به شما نشان میدهد.
روزی مرد صیاد یک سگ آبی را گرفت و آن را با چاقوی شکارش زخمی کرد ولی موفق به کشتن و تمام کردن آن نشد، این بود که سگ آبی فریاد دلخراشی از درد کشید و از روی صخرهها سر خورد و به دریا افتاد، و چاقو که در بدنش مانده بود را با خود برد.
آن شب، دیر وقت، پس از اینکه مرد صیاد به کلبه روستاییاش برگشت، مرد غریبهای به دیدن او آمد ...
برای دانستن عاقبت کار "مرد صیاد" و درسهای زیبایی که این داستان به ما میدهد این کتاب صوتی را بشنوید.