دور هم نشسته بودیم و پدربزرگ داستان قدیمیش رو واسمون تعریف کرده بود.
هر سال یکی از کنده کاریهای پدربزرگ از درخت کریسمس آویزون میشد و ما هم بی صبرانه منتظر بودیم که ببینیم چه کسی قراره کنده کاری چوبی رو از درخت آویزون کنه.
اون سال من اون کار رو انجام دادم.
یک مجسمه از کشتی کاپیتان سانتا بود که باهاش درختهای کریسمس رو به شیکاگو میاورد.
چند روز قبل از کریسمس، باد شدیدی میوزید و معلوم بود که طوفانی در راهه.
رنگ آبی آبِ ساحل به سبز تبدیل شد و ابرهای سیاه سریع آسمون رو پر کردند.
من و تیم متوجه شدیم که حال دریاچه خوب نیست.