این شعر را با خطوط اندام تو مینویسم
چشمت را ببند
و دستت را بگذار روی برجستگی کلماتی
که از متن بیرون میزنند
کلماتی چون عشق
وقتی پیراهن حروفش را درآورد
یا جسم
که با همهی اندامش قالب تنگ روح را کنار زد
ساعتهای مسلح
بیوقفه شلیک میکردند
وقتی سراسیمه از مرز گذشتم
تا به خانهی تو پناهنده شوم
فقط یک متر معجزه کافی بود
تا در بر پاشنهی دیگرش بچرخد
چرخید
و من از خطوط قرمز لبهایت عبور کردم
روی صندلی چوبی بهشت نشستیم و
از دستهای رسیدهی هم سیب چیدیم
در گرمای آفتابی
که از شانهی تو طلوع میکرد و
در سینهی من غروب