0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب صوتی  به فردا فکر نمی کنم نشر انتشارات کتاب نیستان

کتاب صوتی به فردا فکر نمی کنم نشر انتشارات کتاب نیستان

کتاب صوتی
فیدی‌پلاس
نویسنده:
درباره به فردا فکر نمی کنم
دیروز که ما را بردند هواخوری، گنج پیدا کردم. باور نداری؟ اول نرمشمان دادند. بعد ولمان کردند که برای خودمان بچریم. قبلاً هواخوری­‌ام را با فاطی قسمت می­کردم. با هم راه می­‌رفتیم و از هر دری حرف می­‌زدیم. برای خودش قلدری بود. همان روز اول که آوردندش همه­ گربه­‌ها را دم حجله کشت و حسابی چشم زهر گرفت. اما حالا که رفته حوصله­ کسی را ندارم. می­ترسم. بعضی از دخترهای اینجا حالشان خوش نیست. الکی پاپیچ آدم می­‌شوند. دلم نمی­‌خواهد دردسری برایم درست شود. قبلاً فاطی تنهایی هم هوای خودش را داشت و هم هوای مرا. می‌خواستند توی حمام سر‌به‌سرش بگذارند. کم نیاورد. از هیچی نمی‌ترسید. چنان عربده­‌ای کشید که حمام لرزید. گلوی دختره را گرفته بود. زبان دختره از حلقش افتاده بود بیرون و دست و پا می­زد. فاطی پشت سرش هم چشم داشت. خوب هم حرف می­زد. با نگهبان­‌ها طوری حرف زد که دختره را یک هفته بردند توی سوراخ. وقتی که برگشت، زیر چشم­هایش دو گودی کبود نشسته بود. بعدش فاطی با همان دختره دوست شد. دختره همه کاری برایش می­کرد. من اما نه دل و جرئت فاطی را دارم که توی روی اینها دربیایم، نه حوصله­‌ا­ش را که با کسی دوستی کنم. هر روز ممکن است برای من روز آخر باشد. از طرفی هواخوری تنهایی هم لطف چندانی ندارد. این است که توی هواخوری کز می­کنم کنج دیوار که توی چشم دخترها نباشم. دیروز همان کنج همیشگی لای سمنت دیوار گنج پیدا کردم. دو سه شاخه بابونه از شکاف سمنت بیرون زده بود. نمی­دانم چرا قبلاً متوجهش نشده بودم. یک سال است که جنگل­‌های گیلان را ندیده­‌ام. اینجا هیچ گیاهی به‌ هم نمی­رسد. حالا این ساقه­ تنهای بابونه­ با آن گل­های سفید و زرد قشنگ توی این ندامتگاه دلگیر به دیدار من آمده­ است. آن ‌هم از لای سنگ و سیمان. یعنی این یک نشانه است؟ دیوار سیمانی کجا و گل بابونه کجا؟ می­بینی؟ هرزگی دلم را می­‌گویم. می­‌خواهد حتی در شکاف سمنت دیوار مفری برای خودش پیدا کند. علف هرز کارش همین است، نه؟ از هر جایی سردرمی­‌آورد. خوابگاه دانشجویی ما نزدیکی دانشگاه بود. خانه­‌ای قدیمی و بزرگ با اتاق‌های تو در تو و حیاط و دار و درخت و حوض وسط باغ. یکی از آن خانه­‌های مصادره­ای اوایل انقلاب. در همان نگاه اول می­شد فهمید که سال­‌ها پیش روزگار خوشی داشته. ما اجازه نداشتیم در باغ گردش کنیم. درخت­‌ها را سیاه هرس می‌کردند تا از اتاق نگهبانی خوابگاه که در طبقه­ فوقانی بود، حرکت هر جنبنده­‌ای در باغ معلوم باشد. جای ارسی­های عمارت پنجره­‌های آلمینیومی زده بودند. پشت شیشه­ها تا ارتفاع پنجره حفاظ داشت و با چسب مات پوشانده شده بودند. تک و توک بعضی از شیشه­‌ها هنوز چسب­‌های نواری ضربدری قرمز داشتند؛ یادگاری از زمان موشک‌باران. بعضی از قسمت­‌های ساختمان عمارت هنوز سر پا و سالم مانده بود. اما بعضی قسمت­ها با مصالح ارزان‌قیمت و بنجل سر دستی مرمت شده بودند. عمارت خوابگاه حال کسی را داشت که بعد از دوران شکوفایی و سربلندی به حضیض افتاده باشد. یادم است که به محض ورود به خوابگاه اولین تصویری که ناخواسته پیش چشم‌هایم جان گرفت، تصویر تقی دیوانه­ محلمان بود. در راسته­ تورباف­ها گدایی می­‌کرد. اهل محل بهش غذا و لباس می­‌دادند. نمی­شد از قیافه­‌ا­ش سنش را تشخیص داد. می­شد فهمید که کم‌سن و سال نیست، اما رفتارش به بچه­‌ها می­مانست. وقتی شکمش سیر بود، خوش‌اخلاق می­شد. بچه‌های شرور که سر به سرش می­‌گذاشتند، می­‌خندید. اما بعضی وقت­‌ها به قول پدرم سگ می­شد. با خودش حرف می­زد. فحش می­داد و اگر بچه­‌ها اذیتش می‌کردند، پشت می­‌کرد. می­گوزید و ماتحتش را نشان‌شان می­داد و یا حتی کارهای بدتر. جنازه­ تقی را صبح یکی از روزهای یخ‌زده­ بهمن ماه پیدا کردیم. از همان سال­‌ها که مادرم از زمستان­ و جنگ چله­‌هایش می­‌ترسید. من و مادرم راهی مدرسه بودیم که جنازه را دیدیم. تقی کنار کرکره­ بسته­ نانوایی یخ‌زده و مرده بود. هیچ‌کدام از غذاهایی که روز قبل برایش برده بودیم، دست نخورده بود. گربه­‌های محل مرنوهای جگرخراش سر می­دادند و تکه­ پاره‌های یخ‌زده­ غذا را از چنگ و دندان هم به در می­‌بردند. تقی با صورت روی تکه موکت فرسوده­‌ای که از چرک و کثیفی رنگش معلوم نبود، به خواب ابدی فرو رفته بود. پتوی پلنگی پاره­­‌اش که یک آن از خودش جدا نمی­‌کرد - حتی وسط چله­ تابستان - کنارش افتاده بود و از کمر تا نصف ماتحتِ کبود شده از سرمایش پیدا بود.
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
mp۳
حجم
617.۸۴ مگابایت
مدت زمان
۱۵:۳۱:۵۴
نویسندهمرسده کسروی
راویمریم محبوب
ناشرانتشارات کتاب نیستان
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۸/۲۶
قیمت ارزی
6 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
mp۳
۶۱۷.۸۴ مگابایت
۱۵:۳۱:۵۴

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
3.4
از 5
براساس رأی 18 مخاطب
آموزنده 🦉 (2)
اجرای روان 🎙️ (2)
5
44 ٪
4
11 ٪
3
11 ٪
2
11 ٪
1
22 ٪
8 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
5

بسیار کتاب جالبی بود به شدت توصیه میکنم همه مادرها و پدرها و حتی فرزندها که بلاخره روزی پدر و مادر میشن این داستان رو بشنون دست نویسنده درد نکنه و همچنین راوی عزیز که اینقدر خوانش زیبا و روانی داشتند خسته نباشید به فیدیبوهای عزیز🙏💐

4

با این وضعیت اینترنت، من هم به فردا و فرداها فکر نمیکنم. چقدر اینترنت نعمت خوبی بود. یادش بخیر.

5
سرگرم‌کننده 🧩
اجرای روان 🎙️

داستان خوبی بود. متن زیبایی داشت مخصوصا خواننده خیلی خوب روایت میکرد. واقعن ممنون ازشون فقط اینکه تهش باز بود...

5
حال‌خوب‌کن ✨
اجرای روان 🎙️
گیرا 🧲
آموزنده 🦉

عالی یود بی نظیر تبریک به نویسنده محترم و گوینده عزیز و عرض خسته نباشید و خدا قوت 🌹🌹🌹🌹🌹

5

کتاب خوبی بود باعث شد کلی درباره ارتباطم با پسرم فکر کنم. صدای راوی خوانش هم خیلی خوب بود.

5

خیلی عالی بود مخصوصا راوی عالی متن خوانی میکرد

1
اجرای روان 🎙️
آموزنده 🦉

خیلی کتاب خوب و اموزنده ای بود

2

واقعا کشدار و خسته‌کننده بود

3.5
(21)
آموزنده 🦉 (2)
290,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو
به فردا فکر نمی کنم
به فردا فکر نمی کنم
مرسده کسروی

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
به فردا فکر نمی کنم
مرسده کسروی
انتشارات کتاب نیستان
3.5
(21)
آموزنده 🦉 (2)
290,000
تومان