کمی که جلوتر رفتیم و به مقابل آسیاب قدیمی رسیدیم، همچنان من در صف جلو بودم که صدای شلیک گلوله بلند شد؛ تا آن زمان صدای شلیک گلوله را نشنیده بودم. من نگاه کردم، دیدم محمدرضا غریب بلوک که در کنار من بود به زمین افتاد. خودم را کنار دیوار کشیدم. دو نفر از بالای پشت بام تیراندازی می کردند. یکی از آنها کلت در دست داشت و دیگری تفنگ دو لول. مردم متفرق شدند و لی هنوز از روی پشت بام صدای تیراندازی می آمد. برادران قدرت الله جلالی، سید علی مطهری و محمدرضا گیلان برای متوقف کردن تیراندازی از در پشت خانه ی آنها وارد راه پله شدند تا بالای بام رفتند که خلع سلاحشان کنند. کمی که گذشت آنها قدرت الله جلالی را از پشت مورد اصابت قرار دادند و او از پله ها پایین افتاد. برادر قدرت، حاج عبدالله جلالی او را به دوش گرفت و به طرف بهداری دوید. بیشتر داد می زدند؛ (کشتند، کشتند!) و اشک هایش جاری شده بود.