برای درک کامل روش الکساندر، مهم است که چگونگی و دلیل پیدایش آن را بدانیم. ممکن است وسوسه شوید این فصل را نخوانده به فصل بعدی بروید، اما به شما اکیدا توصیه میکنم این کار را نکنید. بدون دانستن اینکه فردریک ماتیاس الکساندر که بود و روشش را چگونه ارائه کرد نمیتوانید به عوامل اصلی و مهم چگونگی کار و تأثیر این روش دست یابید.
بیشتر کتابهایی که در زمینه درمان بیماریهای مختلف نوشته شدهاند حاوی داستانهای افرادی خاص با این شرایط است، اما روش الکساندر دارای بهترین شرح حال، یعنی شرح زندگی خود الکساندر است.
الکساندر به سال ۱۸۶۹ در خانوادهای فقیر ساکن شهر وینیارد واقع در تاسمانیا به دنیا آمد. وی اولین فرزند از هشت فرزند خانواده بود و در مزرعهای دور افتاده واقع در شمال غربی تاسمانیا بزرگ شد. در کودکی ضعیف و بیمار بود و از مشکلات تنفسی مزمن رنج میبرد که امروزه ممکن است بیماری او را آسم یا تنگی نفس تشخیص دهند. گاه آن قدر ناخوش بود که نمیتوانست به مدرسه برود و در خانه به یادگیری میپرداخت. این خانهنشینیها بهطور طبیعی وی را فردی منزوی و گوشهگیر بار آورد. از همان دوران کودکی تکرو و متکبر بود. در آن دوران لقب «ناقلا» به او داده بودند.
از نه سالگی به بعد، سلامتیاش کم کم رو به بهبودی رفت، اما همچنان به خانهنشینی ادامه داد. آموخت چگونه اسبهایی را که خانوادهاش پرورش میدادند، تمرین دهد و رام کند. علاقهاش به اسبها را تا آخر عمر حفظ کرد. همچنین به نمایش و کارهای تئاتر علاقه نشان میداد ـ برای انسان متکی به نفس و زود جوشی مانند الکساندر این کار آسان مینمود. بیاد داشته باشید که در دهه ۱۸۷۰ تلویزیون و رادیو وجود نداشت، الکساندر در مزرعهای دور دست و بسیار دور از نزدیکترین همسایه همراه با هفت خواهر و برادر کوچکتر از خود زندگی میکرد. پس آیا به نفع خواهران و برادرانش نبود که وی نمایشهای سرگرم کننده برایشان اجرا کند؟ در این هنگام بود که الکساندر شکسپیر را کشف کرد و شروع به یادگیری و حفظ سخنرانیهای مورد علاقهاش نمود. از اینجا تصمیم گرفت هنرپیشه شود، اما در سال ۱۸۸۵، هنگامی که فقط شانزده سال داشت، خانوادهاش، دچار مشکلات مالی مصیبت باری شدند و الکساندر چارهای به غیر از پیدا کردن کاری ثابت نداشت.
الکساندر مجبور شد هر کاری را که به او میدادند قبول کند و در شهر معدنی مانت بیسکوف به عنوان کارمند دفتری معدن قلع شروع به کار کرد. تا سه سال کارش را عوض نکرد و مرتب برای خانوادهاش پول میفرستاد، تا اینکه پس از سه سال وقتی که توانست پول به اندازه کافی پسانداز کند به شهر ملبورن رفت. تا آن موقع نیز وضعیت مالی خانواده مطلوب شده بود و الکساندر توانست از پساندازش برای اجاره اتاقی در شهر و پرداخت شهریه کلاسهای بازیگری استفاده کند. همچنین علاقه عجیبی به موسیقی پیدا کرد.
الکساندر نوزده ساله بود که برای اولین بار در شهری بزرگ شروع به زندگی کرد. این زندگی جدید بهطور کامل بر روح و روان او تأثیر گذاشت. تا آنجا که میتوانست به تئاتر میرفت، با سایر هنرپیشگان صحبت میکرد، از نمایشگاههای آثار هنری بازدید میکرد و حتی شرکت نمایشی غیر حرفهای خود را تأسیس نمود.