صندلی کوهی جلو پنجره است و من صورتش را به خاطر نوری که از شیشههای پنجرهی پشت سرش میتابد نمیتوانم به وضوح ببینم. از وقتی مرا این جا آوردهاند این دومین باری است که کوهی احضارم میکند. بار اول دو روز بعد از آمدنم بود. احضارم کرد تا مقررات این جا را خودش شخصاً برایم توضیح بدهد. درست خاطرم نیست چه چیزهایی گفت، تنها چیزی که از حرفهای آن روز به یاد میآورم این است که گفت این جا ترکیبی است از رفاه و فشار. گفت رفاه میدهیم و فشار میآوریم. گفت هرچه رفاه را بیشتر کنیم فشار را هم به تناسب آن زیاد میکنیم. گفت از آمیختن این دو شیوه است که تعادل شما عوضیها را که به هم خورده است دوباره برقرار میکنیم.