هدف این کتاب آن است که نشان دهد مجموعه روشها، مشاهدات و تحلیلهای انسانشناسی میتوانند به ما برای توضیحدادن پیچیدگی جهان معاصر که دائماً در معرض جنبشها و حرکات انسانی است یاری رساند. این یاری نیز پیش از هر چیز به روششناسی خاص انسانشناسی تکیه میزند: پژوهش درازمدت بر زمین تحقیق، مشاهدهٔ مشارکتی، ایجاد ارتباط مستقیم با سوژههای اجتماعی که همچون بازیگران و کنشگران خود دارای تعبیرهایی از جهان هستند. سهم دیگر انسانشناسی به آن برمیگردد که این رشته خلاقیت شناختشناسانهای دارد که برپایهٔ تاریخ و همچنین برپایهٔ مفاهیم و فرضیات نظری استوار است. مطالعه برای تاریخ، همراه با پیامدهای آن در دغدغههای معاصر ما اساسی است، زیرا تمام علوم اجتماعی، به نوعی بر پیشفرضهایی انسانشناختی که اغلب ضمنیاند، تکیه میزنند و تنها یک کار تحلیلی میتواند این پیشفرضها را روشن کند.
نمیدانم باید منشا بحران معنایی این متن را در کاستیهای واسطهگری زبانی مترجم جستوجو کرد یا در پریشانگویی مولفی که بیهیچ پیشدرآمد مفهومی یا بنیان نظری، به انباشت بیسامان مضامین انسانشناختی مبادرت ورزیده است. کتاب، نه از حداقل انسجام ساختاری برخوردار بود و نه توانست افقی از انگیزش یا درگیری ذهنی برای خواننده بگشاید، گفتمانی گسسته و بیجهت که در آن حتی ردپای نیت ترجمانی نیز به اختناق افتاده بود. مواجهه با این اثر، نهتنها دریچهای به ساحت انسانشناسی نگشود، بلکه شور شناخت آن را در من به خاموشی گرایاند.