سالها پیش هنگامی که رمان برباد رفته، اثر مارگارت میچل، را خواندم مدتها در اندیشه دور و درازی فرو رفتم. شخصیت قهرمانان داستان و حوادثی که بر آنها گذشته بود، به قدری مرا تحتتأثیر قرار داد که همواره منتظر بودم اگر کتاب دیگری در همین زمینه انتشار یابد، آن را بخوانم.
چندی نگذشت که الکساندرا ریپلی کتاب اسکارلت را بر اساس شخصیت قهرمان داستان برباد رفته نوشت و با اشاره به آنچه در برباد رفته ترسیم شده بود، حوادث دیگری را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
به دنبال انتشار اسکارلت، بار دیگر توجه افکار عمومی متوجه برباد رفته شد و دانلد مَکیگ اثری جدید بر محور شخصیت رت باتلر خلق، و رمان رت باتلر را عرضه کرد که در آن شخصیت رت از دیدگاه دیگری مورد توجه نویسنده قرار گرفته بود.
رت باتلر دارای شخصیتی پیچیده و جمیع اضداد است. گردبادهایی درون او برپاست که وی را به هر طرف که خاطرخواه اوست، سوق میدهد. گاه رت اصول متداول و اخلاق پسندیده را به یکسو میافکند و به کارهای ناشایست میپردازد، و زمانی نادم میشود و به سعادت ابدی روی میآورد.
رت باتلر ماجراجوست. عشق، نفرت، خشم، ترحم، بیقیدی و گستاخی پیوسته در نهاد او موج میزند و هر کدام از این ویژگیها بخشی از وجود او را تسخیر میکند.
نویسنده سعی میکند با یک ژرفکاوی روانی، شخصیت عاطفی و تمایلات عشقی و سایر غرایز او را به نحو دلپذیری تشریح کند.
اینجاست که رویدادهای عاشقانه تجلی مییابد و داستان رنگ دیگری میگیرد و افق روشن نمودار میشود؛ خواننده همراه قهرمانان گام برمیدارد و در اوج و فرودهای حوادث جذاب داستان همراه میشود.