چای عصر را دم میکنم... من اما هنوز در اندوه صبحم که بیبوسه رفتی... خاطرت باشد زنها با بوسه صبح، جوانه میزنند.... هزاران گزینه روی میز هم افاقه نمیکند... آتش لبانت، دنیا را آماده باش نگه داشته است... چند بار... بوسیدهای مرا مگر؟ که تمام پیکرم جوانه زده است. مردم شهر مرا به خود "قلمه" میزنند.... اما فقط عاشقان سبز میشوند....