در یک روز بهاری وقتی که درختهای سیب پر از شکوفه بودند.
پدر، مادر، جان و اَنی کوچولو، کشورشون رو ترک کردند تا در یک سرزمین جدید خونهای برای زندگی کردن پیدا کنند.
اونها قلعهها، خونههای روستایی، شهرهای شلوغ، مزرعههای کوچیک، کارخونهها و درختهای سیب رو پشت سر گذاشتن.
از هرچیزی که میشناختن خداحافظی کردند و راهی سفری در اقیانوس شدند.
این مسافرت دریایی، چهارده شبانه روز طول کشید.
دریا حسابی طوفانی بود و باعث می شد تا هرروز رو با دریازدگی دست و پنجه نرم کنند.