نه!
نمیخواهم شبیه شما باشم
باید فرار کنم به جزیرهی متروکی
که هر روز
فروتر میرود
جزیرهی متروکی
با مردمکهای گشاد وقزده
و پردههای سنگینِ کشیده
که به زیرسیگاریهای واژگون و
نالههای اشباح بلند گیسو خو کرده است
واقعاً اینها گریهآور نیست؟
اینکه آدم از زهدان مادر
مغروق زاده میشود
چشم باز میکنیم
آب تا کمرگاهمان رسیده
خورشید پیش از ما غرق شده
و باقی راه را
باید
در تاریکی طی کنیم
نه!
نمیخواهم شبیه شما باشم
شبیه روزهایی شدهام
که دورشان را در تقویم خط میکشند
روبهروی بیمارستان
سیگارفروش گفت
عجب هوایی شده
و آسمان را نشانم داد
انگار یادم رفته بود
همهی مریضهای این بیمارستان هم که بمیرند
آسمان آفتابی پاییز
آسمان آفتابی پاییز است