0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
جنگ با مار کبری
٪50

معرفی، خرید و دانلود کتاب جنگ با مار کبری

حشرات جنگجو ۵
نویسنده:
جک پتون
درباره جنگ با مار کبری
خورشید درست بالای افق قرار داشت و فرشی درخشان از نور را روی دریا گسترانیده بود. دنیا آرام به نظر می‌رسید، ولی مکس می‌دانست که این آرامش دیری نمی‌پایید. پل گدازه‌ای حاصل از انجماد سنگ مذاب، مقابلشان جا خوش کرده بود و مکس را به یاد قاتی‌شدن رنگ مدادشمعی‌های جامانده زیر آفتاب داغ می‌انداخت. مکس با خودش فکر کرد که پل گدازه‌ای شباهت چندانی هم به یک پل نداشت و فقط توده‌ای از گدازه‌ی سردشده بود که روی دریای بین دو جزیره گسترش یافته بود. پل‌هایی که با هدف و برنامه ساخته می‌شوند حفاظ و ستون دارند، ولی آن پل بیشتر شبیه به طناب خیس بندبازها بود! گیگانتوس گفت: «می‌خواهی من اول بروم؟» مکس سرش را به علامت مخالفت تکان داد. یاد تنهایی و درماندگی اسپایک در اسارت مارمولک‌ها به او جرئت و جسارت داد. مکس روی سنگ‌ها قدم گذاشت. در ابتدا، عبور از روی پل چندان دشوار نبود و مکس به‌راحتی از روی برجستگی و چین‌خوردگی‌های گدازه‌ی سردشده رد شد. با وجود پاشیده‌شدن آب سرد دریا به سرتاپایش، او لحظه‌ای هم از سرعتش کم نکرد. اتفاقاً پسرک از اینکه امواج، لجن‌های باتلاق را از بدنش می‌شستند، راضی بود. بارتون قاب محافظ بالش را گشود و به پرواز درآمد. زنبور قرمز همان‌طور که پشت سر بارتون در هوا بلند می‌شد، فریاد زد: «ما برای شناسایی جلوتر می‌رویم و آن‌طرف پل می‌بینیمتان!» آن دو مثل تیری به دوردست پرواز کردند و مکس برایشان دست تکان داد. «موفق باشید!» وبستر و گیگانتوس سلانه‌سلانه پشت سر مکس به راه افتادند و برای‌اینکه امواج آنها را با خود نبرد از وسط پل قدم برمی‌داشتند. مکس هم از روی سنگ‌های خیس شروع کرد چهاردست‌وپا رفتن تا اگر سُر خورد،‌ به درون آب پرت نشود. هرچه جلوتر می‌رفتند، سنگ‌ها لیزتر و خظرناک‌تر می‌شدند. مکس به این فکر کرد که بارتون و باز را صدا می‌زد تا خودش و بقیه را پروازکنان به آن‌طرف پل می‌بردند، ولی متأسفانه آن دو به طور کامل از نظر محو شده بودند. ناگهان پای مکس روی تکه‌ای جلبک دریایی سبز لزج به‌جامانده از جزرومد لغزید. پسرک که غافل‌گیر شده بود، فریاد بلندی سر داد و به‌سختی جلوی غلتیدن خود به درون آب را گرفت. «از بیخ گوشم رد شد!» وبستر به‌آهستگی گفت: «ح حالت خوب است مکس؟» «اینجا چیزی نیست که بتوانم دستم را به آن بگیرم. سنگ‌ها خیلی لیزند. ببینید انتهای پل گدازه‌ای چه شیب تندی دارد! ما هرگز نمی‌توانیم از آن بالا برویم!» وبستر پیشنهاد داد: «می‌توانیم از قسمت بیرونی پل که شیب ملایم‌تری دارد، آرام‌آرام رد شویم.» «اگر این امواج متلاطم‌تر شوند که نمی‌توانیم!‌ امواج ما را با خودشان می‌برند.» مکس در دلش آرزو کرد ای‌کاش آن‌قدر وقت بود که موریانه‌ها برایشان کلک یا چیزی شبیه به آن می‌ساختند یا سوار زنبورهای قرمز می‌شدند. ولی نه- دراین‌صورت مارمولک‌ها آنها را می‌دیدند و کار اسپایک تمام بود. حتماً‌ راه دیگری هم وجود داشت. مکس نگاهی به پشت سرش انداخت و انتظار داشت که هزارپای جنگجو و تحسین‌برانگیز را ببیند که به‌راحتی از روی سنگ‌ها بالا می‌رفت. ولی گیگانتوس هم دچار مشکل شده بود. پنجاه جفت پایش قادر نبودند به سنگ‌های لجنی بچسبند و هزارپای غول‌پیکر مثل کامیونی که در زمین گِلی گیر کرده باشد، درجا می‌زد. ناگهان مکس احساس مورمور شدن کرد. برگشت و وبستر را دید که با یکی از پاهایش به‌آرامی به او می‌زد: «ام... مکس، من یک فکری دارم... البته اگر... وقت داری گوش بدهی...» «بگو. می‌شنوم. الان حاضرم به هر راه‌حلی فکر کنم.» «چطور است من جلوتر بروم و برای شما دو تا، ریسمانی از تار چسبناکم درست کنم که محکم به آن بچسبید. این‌طوری خطری تو و گیگانتوس را تهدید نمی‌کند.» مکس باید اعتراف می‌کرد که نقشه‌ی خوبی بود. «پس خودت چی؟» وبستر درحالی‌که به طور نامحسوسی می‌لرزید، گفت: «نگرانم نباشید. من یک عنکبوتم و خیلی راحت از هر چیزی بالا می‌روم.» مکس با دیدن شجاعت دوست خجالتی‌اش لبخندی روی لب‌هایش نشست و گفت: «بفرما جلو!» وبستر با قدم‌هایی کوتاه شروع به دویدن کرد. حین حرکت،‌ اندام تارساز انتهای بدنش وول می‌خورد و یک ریسمان بلند ابریشمی از آن بیرون می‌آمد. ریسمان ابریشمی مثل سیم فلزی می‌درخشید و مکس به‌خوبی می‌دانست که آن از فولاد هم محکم‌تر بود. تار ابریشمی عنکبوت از ماده‌ای اعجازآور، فوق‌العاده مستحکم و همین‌طور انعطاف‌پذیر ساخته شده است. دانشمندان دنیای انسان‌ها هنوز در آرزوی کشف رمز و راز این ماده‌ی شگفت‌انگیزند. مکس تار را محکم گرفت. ریسمان ابریشمی جدا از ویژگی‌های خارق‌العاده‌اش، چسبناک و کمی چندش‌آور بود،‌ بااین‌حال ازنظر مکس چسبیدن به تارعنکبوت خیلی بهتر از افتادن درون دریا بود. گیگانتوس پشت سر مکس به راه افتاد و پسرک با قدم‌هایی استوار راه خود را به آن‌سوی سنگ‌ها باز کرد. هزارپا هم که زیر کوبش باد و امواج محکم دریا به ریسمان ابریشمی وبستر چسبیده بود،‌ فریاد زد: «می‌دانی که من واقعاً به این ریسمان احتیاجی ندارم. اما اگر از آن استفاده نکنم وبستر ناراحت می‌شود.» مکس چشم‌غره‌ای رفت و گفت: «آره.»
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
1.۲۶ مگابایت
تعداد صفحات
96 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۳:۱۲:۰۰
نویسندهجک پتون
مترجمحمیده جمشیدیها
ناشرانتشارات قدیانی
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۷/۰۳
قیمت ارزی
2.۵ دلار
قیمت چاپی
12,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۱.۲۶ مگابایت
۹۶ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
0
(بدون نظر)
7,000
٪50
3,500
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
جنگ با مار کبری
٪50
جنگ با مار کبری
حشرات جنگجو ۵
انتشارات قدیانی
0
(بدون نظر)
7,000
٪50
3,500
تومان

از همین نویسنده مطالعه کنید

مشاهده بیشتر