(مادربزرگ، پدربزرگ، هلن، الزه، پیا، کریستیان، سارا، هلگه، فردریک، مته، میشاییل، زورن، میشله)
مادربزرگ: پسر عزیز عزیز عزیز خودم...
(همه مشغول نوشیدن شامپاین و تبریک گفتن هستند)
هلن: پدربزرگ نوبت سخنرانی شماست، شما از همه بیشتر با پسرت خاطره داشتی و اونا رو میتونی تعریف کنی.
(لیندا در میان مهمانان است)
پدربزرگ: درسته، درسته، آره درسته... همه چی یادم میاد... (به پیا) ممنونم.
هلن: چه خوب...
الزه: کریستیان، میای؟
پدربزرگ: آره. سخنرانی. باشه، باشه، باشه.
پیا: (به کریستیان) یه گیلاس میخوای؟
کریستیان: نه. ممنون.
هلن: به سلامتی جشن امروز.
پیا: (به مته) داری چرت میزنی.
مادربزرگ: هلن، عزیزم، امروز برامون موزیک میزنی؟
سارا: هلن خیلی خوب میزنه.
زورن: مته، هی مته، هی، هی، هی، مته...
پیا: مگه شبا نمیخوابی؟
مته: سلام... سلام.
مسئول برنامه جشن: لطفن توجه کنید (لیندا به گوشهای میرود) متشکرم.. این افتخار بزرگیه که من امشب مسئول برنامه خانواده کلینگن فلد ـ هانزن هستم. خانوادهای که در جشن گرفتن بیش از حد اسراف میکند. فکر کنم که از کم و کیف برنامه مطلع باشید. در ابتدا هلگه یک سخنرانی میکنه. بعد هلن عزیز برای مایه قطعه موسیقی مینوازه، غذا میخوریم، بعد سخنرانی و باز میخوریم و سخنرانی بعدی... و باز میخوریم و سخنرانی میشنویم... و بعد باز میخوریم... بدین ترتیب پنج ساعت سپری میشه. بعد یواش یواش جشن بامزه میشه و ما به فینال بزرگ نزدیک میشیم... اما بعد یه چیز مسخره اتفاق میافته... و این که... باید بگیریم بخوابیم. و این جای برنامه خیلی بامزه است. در ضمن اگر مایلید بهتون میگم که اسم من هلمون فن زاکسه. فکر کنم اکثرتون منو میشناسید. من آلمانیم، از شهر کلن، منطقه زغال سنگ و فولاد. باید بگم که هلگه هم از جنس فولاده. Still going Strong. هلگه، دوست عزیز، پدر دانمارکی من... نوبت توست.
هلگه: دیدن همه شما در اینجا منو سخت به وجد آورده. این که شما همه اینجا هستید برای من خیلی... به هر حال، در تابستون سال ۷۱ این خانواده شکل گرفت، همسر عزیزم، فرزندان دلبندم. بعد این خانه را خریدم... گفتیم که این جا ریشه بدوونیم... چه نقشههایی... ما... من دیگه تموم میکنم... حرف بسه... به سلامتی... امیدوارم بهتون خوش بگذره. (تشویق)
همه: به سلامتی.
کریستیان: (با انگشت به لیوانش میزند) الان یه کم مونده به هفت. منم مایلم که یه برنامه اجرا کنم. به عنوان بزرگترین فرزند خانواده این یه وظیفه است. هلن، درسته؟ در ابتدا میخوام یه سخنرانی کوچیک بکنم. پدر، من دو تا متن نوشتم، تو میتونی یکیاش رو انتخاب کنی. ببین، یه دونه زرده، یه دونه سبز، انتخاب کن.