کاروان از مدینه راه افتاد، کوچهها گونههایشان تر شد
هرکسی خواست عاشقت باشد، از قفس بال زد، کبوتر شد
رفتن از سرزمین مادریات، نظم تاریخ را به هم میریخت
ناگهان سال اول هجری، نوبت آخرین پیمبر شد
بصره آمد به پیشواز اما، چشمهایت به نیزهها افتاد
بوی سیب آمد و لبت خشکید، عشق هفتاد بار بیسر شد
سجده میکرد پیش پایت شوش، تا رسیدی اذان مغرب شد
عطر ناب عبای تو پیچید، راه تا بهبهان معطر شد
سعدی آمد قصیده بنویسد، هرچه از عشق دیده بنویسد
آه! شیراز، شهر شعر و چراغ، با تو و مشهدت برادر شد
میگذشتی، نسیم میرقصید، اصفهان گریه کرد در راهت
بعد زایندهرود شکل گرفت، عطر پیراهن تو قمصر شد
خاک بوسید گامهای تو را، تو مسیرت همه قدمگاه است
به ابرکوه عشق پاشیدی، سروهایش همه تناور شد
دستهدسته به سویت آهوها، عاشقانه به راه افتادند
عشق با کوچههای نیشابور، خانه در خانه آشناتر شد
مشهد آواز آشنایی بود، راه آرامش و رهایی بود
هشتمین آسمان! شهید شدی، نوبت آسمان دیگر شد