این شورکه بر منبری از نیزه بلند است
پیداست که منظومهی هفتاد و دو بند است
از سمت عراق آمدهاند آینهپوشان
نینامهی آنان به فلک شعله فکندهست
شن ریخته بر طرّهی گلهای شهیدی
در دشت، وزشهای گلاب است و سپند است
دیوار کلیسا و شب و ماه به نیزه!
راهب به خودش آمد و حس کرد پرندهست
حس کرده که بالای صلیب است مسیحا
پلکی زده و اشهد از آن دیر بلند است!
شرح شب قدر است ورقهای محرّم
این شعشعهی خونی ماه شب چند است؟!
محشر شده از سینهزنانش همهی شهر
دنبال علمها دلم آهوی کمند است
این کشته که بر دشت، ذبیح است ببینید
مصلوب به گودال، مسیح است ببینید