دقیقا از همان شبی که زری رفته بود، دلش تنگ بود، تنگ قهرها و غر زدنهای همیشگیاش. با همه عشوهها و خواستنهای رنگارنگش. دلش گواهی میداد زری با کمک و تبانی مینو موفق به فرار شده بود حتما هرجا هستند با یکدیگرند. کاش سواد داشت، کاش میتوانست بنویسد. دیگر از زمزمه و هذیان خسته شده بود. کاش زری هرجا هست با اسد و مینو نباشد چون...