عید، و بازدید عید، و من برم و تو فردا بیایی این چیز مهمی نیست.
شب بود. دو تا ماشین شده بودیم، پژوی آقا شاپور و آردی خاله. همه ریختیم پایین.
تق تق تق،
ـ نیستن،
ـ الهی شکر! بنویس: آمدیم نبودی.
دایی زنم این را گفت. خوشم آمد، خدا خدا کردم که خانه نباشند.
تق تق!
ـ خودکار بده،
ـ چراغشون که روشنه.
این چیزها را هر کدام از مهمانها در ورودی خانهی میزبان گفت. من هم توی دلم آشوبی بود: «یالا دیگه تمومش کن در زدنو!»
در ماشین را باز کردم که سوار شوم.
زن حمید صدایی از پشت در شنید و داد زد: هستن هستن، دارن میان.
فحشش دادم. آه و پوف دایی و شهرام بلند شد و خانجان خندید و بقیه هم حرفی زدند. داخل خانه، زنها یک ور نشستند و مردها یک ور.
از پشت در صدایشان میآمد:
شما خوبین؟، اونا خوبن، همه خوبن، ما خوبیم، عید شما مبارک، عید شما مبارک و عید شما مبارک.
خب نوبت پذیرایی:
بفرما بفرما، خیلی ممنون، نه بفرما، نه خیلی ممنون، ای بابا تعارف نکنید و خیلی ممنون.
حالا وقت خوردن بود:
تو رو خدا بفرما، فلانی پوست بکنم، بهمانی قارچ کنم؟ بیسانی...
همهی اینها را از پشت در با همین ترتیب میشنیدم و ادا اصولهایشان را مجسم میکردم.
همه شروع کردند به تعریف. ابتدا مهمانها سعی کردند به صورت گروهی از یک تعریف استفاده کنند، یک تعریف واحد و جذاب.
دایره بزرگ بود؛ صدای کسی که باید جمع را گرم میکرد درست به همه نمیرسید. به من هم، که پشت در نشسته بودم، اصلا نمیرسید.
این بود که اولین تقسیم اتفاق افتاد. اتاق دو گروه شدند، از صداها متوجه شدم، دو گروه مردانه و زنانه. مردها شروع کردند با هم تعریف و زنها با هم.
به صدای زنها توجه کردم:
ـ دماغت که یه ذره بود، می ارزید عمل کنی؟
ـ شوهر فلانی خوشگله و زن بهمانی.....
مردها:
ـ حمید نامرد آمد گفت بیا بشو ضامنم. گفتم: ضمانت کردم قبلا. گفت: اشکالی نداره، راه داره....
ـ خدمتم، یه جریان خیلی عجیب برام اتفاق افتاد، مرز سرباز بودیم...
این تعریفها، سر دوگروه را گرم کرد؛ اما به سرعت معلوم شد سلیقهها متفاوت است. این بود که گروهها باز هم تقسیم شد، اینها را طول کشید تا متوجه شوم.