درحالیکه پرده بالا میرود، بر روی یک صحنهی تقریباً تاریک، آواز بلند باد به گوش میرسد و با پژواکهایی دوردست و متناوب از صدای موج دریا و یا شلیک تپانچه میآمیزد. بالای دیواری قدیمی که در عقب صحنه قرار دارد و نمای دورِ کوهستان، که بر فراز آن دیده میشود، پرتوهای نوری از طیف سفید میتابند. گویی سپیدهی صبح پرندهای است گرفتارِ دام، و در تکاپوی برخاستن. در این روشنایی میدان بهخوبی دیده میشود. این میدان متعلق به بندری استوایی است که شباهتی گنگ، اما کموبیش هماهنگ، با آن دسته بندرهایی که همه جا پراکنده شدهاند، دارد: بندرهایی مثل تنگرس، هاوانا، وراکروز، کازابلانکا، شانگهای یا نیواورلئان. سمت چپِ صحنه قسمتِ پرزرق و برق خیابان قرار دارد، شامل هتل «سیهتهمارِس» با بالکن کم ارتفاعش، که بر روی آن چند میز و صندلی سفیدِ آهنیِ شیشهکاری شده وجود دارد. در طبقهی پایین، پنجرهی بزرگی تعبیه شده که در پشت آن یک جفت مانکنِ جذاب دیده میشود. اولی نشانده و دیگری پشت سرش ایستانده شده است. هردو با لبخندهایی نقاشی شده به میدان نگاه میکنند.