0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  گاهی دروغ می گویم نشر آذرباد

کتاب گاهی دروغ می گویم نشر آذرباد

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
نویسنده:
ناشر:
درباره گاهی دروغ می گویم
سعی می‌کنم تمام چیزهایی که اطرافم را احاطه کرده تصور کنم. توی بخش نیستم؛ اینجا برای بخش زیادی ساکت است. درون سردخانه هم نیستم. می‌توانم تنفسم را احساس کنم. هر بار که اکسیژن شش‌هایم را پر می‌کند درد خفیفی در سینه‌ام می‌پیچد. تنها صدایی که می‌شنوم، صدای خفه دستگاه‌هایی است که بی‌تفاوت کنار گوشم بوق می‌زنند، تنها همدم من در این دنیای نامرئی که به طرز عجیبی آرامم می‌کند. شروع به شمردن بوق‌ها می‌کنم، در ذهنم جمع‌شان می‌کنم و می‌ترسم صدای‌شان قطع شود و نمی‌دانم اگر این اتفاق بیفتد، معنایش چیست. به این نتیجه رسیده‌ام که در اتاقی خصوصی هستم. خودم را حبس و در سلول بیمارستانی‌ام تصور می‌کنم. زمان به آهستگی از هر چهار دیوار چکه می‌کند و گودال‌هایی از لجن و کثافت می‌سازد که به‌زودی مرا غرق خواهد کرد. تا آن موقع، من در فضای بی‌نهایتی می‌مانم که در آن، توهم به عقد واقعیت درآمده. این تنها کاری است که می‌کنم، هستم و برای چیزی که نمی‌دانم چیست انتظار می‌کشم. من را به‌عنوان یک انسان به تنظیمات کارخانه برگردانده‌اند. پشت این دیوارهای نامرئی، زندگی ادامه دارد؛ اما من، ساکت، ساکن و محدود شده‌ام. درد فیزیکی‌ام واقعی و طالب این است که احساسش کنم. به این فکر می‌کنم که چقدر بد صدمه دیده‌ام. چیزی شبیه گیره دور جمجمه‌ام محکم شده و با هر ضربان تکانی دردناک می‌خورد. شروع به بررسی سرتاپایم می‌کنم و برای یافتن توضیحی بر مبنای تشخیص خودم، بیهوده به جست‌وجو می‌پردازم. دهانم را باز کرده‌اند و می‌توانم چیزی خارجی که مانند ساندویچ بین لب‌ها و دندان‌هایم قرارگرفته_ که به زبانم فشار می‌آورد و از حلقومم پایین رفته_ احساس کنم. بدنم به نوع عجیبی غیر آشنا به نظر می‌رسد، گویی به فردی دیگر تعلق دارد؛ اما همه‌چیز تا کف پا و انگشتانم سر جایش است. می‌توانم هر ده انگشت را احساس کنم و این، باعث راحتی خیالم می‌شود. من اینجا در ذهن و بدنم هستم و فقط به کسی نیاز دارم تا دوباره مرا به راه بیندازد. به این فکر می‌کنم که چه شکلی هستم و آیا کسی موهایم را شانه ‌زده یا صورتم را تمیز کرده است؟ آدم مغروری نیستم و اغلب ترجیح می‌دهم دیده نشوم و صدایم شنیده شود یا بهتر از آن، کلاً کسی متوجه‌ام نشود. من خاص نیستم، مثل او نیستم. من بیشتر شبیه سایه‌ام. لکه‌ای کثیف و کوچک. گرچه ترسیده‌ام؛ اما حسی درونی به من می‌گوید جان سالم به درمی‌برم. خوب می‌شوم؛ چون باید خوب شوم؛ زیرا همیشه خوب بوده‌ام. صدای باز شدن دَر و قدم‌هایی می‌شنوم که به سمت تختم می‌آیند. از پشت پرده‌ای که روی بینایی‌ام افتاده می‌توانم سایه‌ای از حرکت را ببینم. دو نفرند، می‌توانم بوی عطر ارزان‌قیمت و اسپری موی‌شان را احساس کنم. حرف می‌زنند؛ اما من هنوز نمی‌توانم حرف‌هایشان را تشخیص دهم. فعلاً فقط صداها را می‌شنوم، مانند فیلمی خارجی که زیرنویس ندارد. یکی‌شان دست چپم را از زیر ملحفه می‌گیرد. حس جالبی‌ است، درست مثل وقتی بچه‌ای و تظاهر می‌کنی اعضای بدنت سست و بی‌حس‌اند. از درون به خاطر تماس دستش خودم را جمع می‌کنم. دوست ندارم غریبه‌ها لمسم کنند. دوست ندارم هیچ‌کس لمسم کند، حتی او. دیگر دوست ندارم. چیزی را دور بازوی چپم می‌بندد و از فشاری که به دستم وارد می‌شود نتیجه می‌گیرم دستگاه فشارسنج است. به‌آرامی دستم را روی تخت می‌گذارد و به سمت دیگر می‌رود. پرستار دیگر _ فرض می‌کنم پرستارند_ پایین تختم ایستاده. صدای کاغذها را می‌شنوم که با انگشتانی کنجکاو ورق می‌خورند و نتیجه می‌گیرم که یا دارد رمان می‌خواند، یا پرونده‌ی پزشکی‌ام را که پایین تخت قرار دارد. صداها تیزتر شده‌اند. زنی که نزدیک من ایستاده می‌گوید: «این آخرین بیماریه که باید بهش رسیدگی کنی، بعد می‌تونی دربری. چه بلایی سرش اومده؟» دیگری می‌گوید: «آخرای دیشب بود که آوردنش. یه جور تصادف بوده.» شروع به حرکت می‌کند: «چطوره یه‌کم نور اینجا رو زیاد کنیم‌؟ شاید بتونیم یه‌کم حال‌وهوای اینجا رو بهتر کنیم.» صدای کشیده شدن پرده‌ها را می‌شنوم و بعد خودم را پوشیده در تاریکی کمتری می‌یابم؛ و بعد بی‌هیچ هشداری، چیزی تیز در بازویم فرو می‌رود. حسی ناشناخته به من دست می‌دهد و دردی مرا در برمی‌گیرد. حرکت چیزی سرد را زیر پوستم احساس می‌کنم، آن‌قدر در بدنم پخش می‌شود تا به جزئی از وجودم تبدیل می‌گردد. صدای پرستارها مرا به واقعیت برمی‌گرداند. صدایی که مسن‌تر به نظر می‌رسد، می‌پرسد: «به خونواده‌اش زنگ زدن؟» دیگری جواب می‌دهد: «شوهرش هست. چند بار بهش زنگ زدیم؛ اما مستقیم می‌ره روی پیغام‌گیر.» - فکر می‌کنی متوجه غیبت زنش توی روز کریسمس نشده؟
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
1.۸۲ مگابایت
تعداد صفحات
334 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۱۱:۰۸:۰۰
نویسندهآلیس فینی
مترجماطلسی خرامانی
ناشرآذرباد
زبان
فارسی
عنوان انگلیسی
Sometimes I Lie
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۵/۰۵
قیمت ارزی
4 دلار
قیمت چاپی
40,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۱.۸۲ مگابایت
۳۳۴ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
4.3
از 5
براساس رأی 101 مخاطب
سرگرم‌کننده 🧩 (7)
گیرا 🧲 (7)
5
61 ٪
4
22 ٪
3
7 ٪
2
2 ٪
1
4 ٪
71 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
5
پربار 🌳
گیرا 🧲
سخت‌خوان 💎

مثل بقیه کتاب های آلیس فینی،پیچیده و هیجان انگیز و عجیب خطر لو رفتن داستان......... دوباره باید بخونم داستان رو خیلی گیج کننده بود،توی بخش پایانی داستان ضربه های هولناکی از نویسنده خوردم😁 گذشته گاهی از زبان امبر بود گاهی از زبان کلر امبر خودشو در قالب تیلور هم بصورت جداگانه میدید، همون طوری که دوست خیالی به نام " جو" داشت یجا میگه تیلور بهم گفت اینکارو بکن، یعنی در حقیقت خودشو میگفت در قالب دیگه؟؟ نفهمیدم والا قضیه دستبندهم در آخر داستان بنظرم اینجوریه: شوهرش خاطرات رو پیدا کرده و از روشون داستانشو نوشته و برای همین پرفروش بود و شاید برای همین به کلر نزدیک شده بود، دستبند رو هم همونجا پیدا کرده و میخواسته به امبر بگه من میدونم چون بعیده کلر زنده باشه اون بچه صورتی پوش هم، باز خود امبره، خودشو دائم تو قالب های دیگه میبینه نمیدونم...دور دوم که خوندم میام ویرایش میکنم اینارو🤣🤣🤣🤣

5
پربار 🌳
گیرا 🧲
سخت‌خوان 💎

مثل بقیه کتاب های آلیس فینی،پیچیده و هیجان انگیز و عجیب خطر لو رفتن داستان......... دوباره باید بخونم داستان رو خیلی گیج کننده بود،توی بخش پایانی داستان ضربه های هولناکی از نویسنده خوردم😁 گذشته گاهی از زبان امبر بود گاهی از زبان کلر امبر خودشو در قالب تیلور هم بصورت جداگانه میدید، همون طوری که دوست خیالی به نام " جو" داشت یجا میگه تیلور بهم گفت اینکارو بکن، یعنی در حقیقت خودشو میگفت در قالب دیگه؟؟ نفهمیدم والا قضیه دستبندهم در آخر داستان بنظرم اینجوریه: شوهرش خاطرات رو پیدا کرده و از روشون داستانشو نوشته و برای همین پرفروش بود و شاید برای همین به کلر نزدیک شده بود، دستبند رو هم همونجا پیدا کرده و میخواسته به امبر بگه من میدونم چون بعیده کلر زنده باشه اون بچه صورتی پوش هم، باز خود امبره، خودشو دائم تو قالب های دیگه میبینه نمیدونم...دور دوم که خوندم میام ویرایش میکنم اینارو🤣🤣🤣🤣

5

داستان در مورد زنی بود که به کما رفته و اگرچه نمیتواند جسمش رو تکان دهد صداها رو میشنود اما به یاد ندارد چه اتفاقی برایش افتاده است،داستان به صورت موازی در سه زمان (اکنون ، گذشته ی نزدیک و گذشته ی دور) نقل میگردد. تمام چیزهایی که میفهمید مثل قطعات پازلی در کنار هم قرار میگیرد ولی شاید بارها پیش بینی هایتان اشتباه از آب در آید! پر از غافلگیری،پر کشش،روانشناختی و جنایی من نسخه ی صوتی کتاب را گوش دادم وبا صدای راوی در ابتدا ارتباط برقرار نکردم اما کمی بعد بهتر شد و به نظرم خوب بود در کل از نظر من کتاب خوبی بود و پیشنهاد میکنم جایی خوندم که بر اساس این کتاب سریالی قرار بوده ساخته بشه اما سریالش رو پیدا نکردم.

4

از همین اول بگم که تا اخر داستان کشش وجود داره و اینطور نیست که وسطاش، داستان کسل کننده بشه و بخواید کنارش بذارید! داستان در دو زمان گذشته و آینده همچنین و از دید دو شخص متفاوت روایت میشه: کلر و تیلور (یا امبر). وقتی در گذشته دور روایت میشه، ۷۰ درصد داستان از دید کلر هست! و وقتی که داستان در زمان حال روایت میشه، راوی عمدتا امبر هست. اما انکار نمیکنم که که یک سری نکات حل نشده باقی موند! من شاید دیگه از این نویسنده چیزی نخونم... بیشتر سبک تخیلی معمایی هست تا فقط معمایی.

5

در مورد آخرش فقط چند کارکتر زنده هستن ادوارد.پل و مدلین یه احتمال خیلی کم هست که میگه کار پل بوده ولی پل اون رو دوست داشته ولی اين فکت هم هست که نویسنده در اول و آخر داستان نوشته بوده شوهرم دیگر مرا دوست ندارد ولی پل اصلا چرا باید اون کارو میکرده یه احتمال خیلی کم دیگه هست که میگه کار مدلین بوده ولی مدلین زندان بوده و فقط یه احتمال دیگه میمونه که میگه کار ادوارد بوده ولی ادوارد اصلا به اون دستبند دسترسی نداشته کلا یه وضعیه ذهن خودتونو درگیرش نکنید فقط یه کتاب بوده دیگه

5

این شد یه چیزی! کتاب باید خواننده رو فتیله پیچ کنه نه اینکه همه چی رو تو بشقاب بذاره و تحویلش بده. ذهن ما هر روز در حین انجام کارهامون به هزار جا و زمان میره و برمیگرده. اگه بخوایم روی این واقعیت زوم کنیم و بنویسیمش، انقدر پیچیده میشه که خودمونم باور نمیکنیم همش توی ذهن خودمون اتفاق افتاده.

1

خیلی بد این چیه مد شده نویسنده‌ها، برای پیچیدگی داستان کاری می‌کنن که تهش خودشون هم سر در نمیارن؟ بعد با پایان باز و نیمه باز و بی‌پایان و .... کتاب رو رها می‌کنن؟ خیلی نکات نامفهوم در این داستان حل نشده باقی موند و اصلا دوست نداشتم، اسمش رو هم گذاشتن سبک! من امتیاز بسیییار بد میدم

1
سخت‌خوان 💎

این چی بود انصافا؟ این همه کتاب معمایی خوندم این ازهمش بدتر بود باید بفهمیم چیه به چیه یانه؟ الکی فقط نوشته بخونیم و وقتمونو هدر بدیم؟ هیجان صفر، منطق صفر، طولانی و کسل کننده. یک چهارم اخر کتابم ک کلا همه چی میپیچه بهم ک بعد نمیفهمی کی به کیه. ذهن نویسنده بنظر من مریضه سبک خاصی نیست. و دیگه ازین نویسنده کتابی نخواهم خوند.

5

خطر!!!!اسپویل به نظرم امبر تو کما بود وکلر تو همون تصادف مرد وامبر بعد از کما مبتلا به بیماری روحی چند قطبی شد واینکه پاول داستان جدیدش رو براساس دفترچه خاطرات کلر نوشت وچیزهایی که از امبر شنیدیم بعد از خارج شدنش از کما درواقع الهام گرفته از داستان جدید پاول بود

4

کتاب عالیه این اولین کتابی بود که از این نویسنده خوندم و خیلی خوشم اومد این که ی حقه ای میزنه که تا نصف داستان نمیتونین بفهمینش به نظرم خیلی جالب بود حتی میتونم بگم من زیاد به ژانر معمایی علاقه نداشتم بعد کتاب ایشون خیلی علاقمند شدم به این ژانر

نمایش 61 نقد دیگر
4.3
(101)
گیرا 🧲 (7)
23,900
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو
٪30
گاهی دروغ می گویم
گاهی دروغ می گویم
من در کما هستم شوهرم دیگر مرا دوست ندارد

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
گاهی دروغ می گویم
آلیس فینی
آذرباد
4.3
(101)
گیرا 🧲 (7)
23,900
تومان