از تو بارانتر کیست
که زیر بارش روحش راه بروم
و خیس نشوم
بی آن که چتری نشانم دهد؟
رفو کن لحظههای پارهام را!
پلک پنجرهام تا صبح باز است،
ثانیهها در شتاب
و من هراسآلودهی دیر رسیدن تو!
دوست دارم همیشه
بیقرار برق چشمهایت باشم،
تو نیلوفر مهربان را
کی دوباره
در آغوش شبهایم خواهم کشید؟
ـ امضاء: مردابی کهنه!
باران، همدست با تو
همهی صداقتش را
چتر دلواپسیهایم کرده است!
بقچهی دلت
سراسر برکت است
آن را پیش دستهای نیازم باز کن
تا جان گرسنگیام سیراب گردد!
تو ممکنترین لحظهی شکفتنی!
جز تو نمیخواهم
حتی هیچ پروانهای
بر شانهی لحظههایم بنشیند!
وقتی تو را به نام صدا میکنم
انگار هستی در من جریان مییابد،
انگار یک کاسه شبنم را
لاجرعه سر میکشم،
وقتی تو را به نام صدا میکنم
به اعماق تاریخ میروم،
تاریخ اولین بنفشهای که برای تو چیدم!...
امروز دیدمت،
تا همهی زیباییها قد کشیده بودی!