مخواه از من مجو دیگر
که من آزاد کردم آنچه باید را
ازین پیوند ناممکن چه میخواهیم چه میجوییم
من و تو وصلهی ناجور این زنجیر، رهایم کن...
رها کردم تو را از بند هر قیدی
تو را ای هم نفس در هر نفس با من
تو را ای آشنای لحظههای من
تو ای جونم، تو ای ممنوعهی دلخواه
تو را در هر نفس میخواهم از
هر نطفهی آغوش بیباکم
تو را در تن، تو را در روح
تو را در خواب هم آغوشی من با خیالت
من تو را در لحظهلحظه از نفسهایم
تو را در تک تک تعبیر رویایم
تو را ای عشق...
رها کردم
ندانم من...
مخواه از من!
حذر از عشق را من هم ندانم...