من پیش مرده ها مهمان بودم. مقبرۀ بزرگ بسیار تمیزی بود. چندین تابوت در آن دیده می شد؛ ولی هنوز جای بسیار باقی بود. دو تابوت،که درون آنها به هم ریختگی بستری را که تازه ترک گفته باشند به یاد می آورد، باز بودند. کمی دور از نظر و برای همین بود که من فوراً متوجه نشده بودم میزی قرار داشت که مرد نیرومندی پشت آن نشسته بود. در دست راست قلمی داشت که گویی هم اکنون با آن، چیز مینوشت و همان دم از نوشتن باز ایستاده است. دست چپ او به روی نیم تنه اش، با زنجیر یراق ساعت بازی می کرد. سرش به جانب دست بسیار خم شده بود.خدمتکاری سر گرم جارو کردن بود، هر چند چیز جارو کردنی در آنجا یافت نمی شد...