در زمانهای قدیم یک دختر کوچولو به اسم رزبود زندگی میکرد که همه چیز رو دوست داشت.
یک روز صبح رزبود تختش رو مرتب کرد و اسباب بازیهاش رو روی بالشش چید.
رزبود لوازم مورد نیازش رو با دقت انتخاب کرد،اون به اینکه چی بپوشه خیلی اهمیت میداد.
لباسش نه خارش آور بود و نه سفت و زمخت.. همه ی لباسهاش نرم و لطیف بودند.
لباسها و وسیلههاش معمولا به رنگ صورتی و بنفش بودند.
اما پرنسس رزبود مهربون همیشه هم مهربون نبود!
وقتی که برای شن و ماسه بازی به ساحل میرفت اگه شن و ماسه میرفت لای شلوارش اون با بدخلقی و غر غر میگفت: “اه خارش گرفتم” و هر جوری که شده باید لباسش رو عوض میکرد.