چشمان تو را دیدم و هوایی شدم
چشم به راه صراط بی انتهایی شدم
آمدی زیبا نگارم آه ولی دیر آمدی
بر در آبادی ام با روی دلگیر آمدی
آمدی ای مستی شبهای دردآلود من
در بهاران یک بغل ابر حزن آلود من
آمدی جانم ولی حال و هوای شعر نیست
در قرار عاشقی سوز و نوای شعر نیست
آمدی از پس این معرکه ها گذر کنی
بی هوا بر سر این خرمن ما نظر کنی
آمدی ای وای اگر از دل من آگه شوی
شاید این مرتبه با سوی صنم همره شوی
آمدی بایک بغل پیچک و یاس و رازقی
تویی که غنچه نورسته ی هر شقایقی
آمدی ای عشق من درگیر من هستی هنوز
بین صدهزاران دل اسیر من هستی هنوز
آمدی افسوس دگر من یار سابق نیستم
چون گذشته رهسپار سیر عاشق نیستم
آمدی جان را فدای روی ماهت میکنم
در بساط عاشقی هر دمنگاهت میکنم
آمدی اینبار اگر لطفی کنی با من بمان
به ته جانم رسیدم یک نفس با من بخوان