زندگی فراز و نشیبهای زیادی دارد که بعضی از آنها نیاز به تلاش برای بازسازی و از نو ساختن دارند و بعضی از آنها با کمی وقت گذاشتن حل میشوند؛ اما گاهی انسان در اثر شکستهای متوالی امید خود را از دست میدهد و تصور میکند زندگی همین روزهای سخت است و برای درست کردن آن تلاشی نمیکند. انیس لودیگ در کتاب درمیان همهمه برگهای رقصان قصهای عاشقانه از امید و انگیزه روایت میکند. داستانی که شاید خواندنش به ما یادآوری کند که هیچوقت برای امید داشتن دیر نیست.
داستان کتاب در میان همهمه برگهای رقصان درباره زن و مردی است که هر کدام به طور مستقل زندگی میکنند. آنائل زن جوانی است که با یک تصادف زندگیاش دگرگونشده و حالا به فکر بازسازی خودش و زندگیاش است. توما نیز مردی است که داستانهایی از جنگل و درختان را برای سیمون برادر خود که برای درمان در بیمارستان به سر میبرد تعریف میکند تا به او کمک کند. آنائل و توماس زندگی جداگانه خود را دارند اما باید ببینیم که آیا سرنوشت آنها را در مسیر یکدیگر و در مسیر تغییر قرار میدهد یا خیر؟
رمان در میان همهمه برگهای رقصان تازهترین نوشته انیس لودیگ است که در سال 2018 منتشر شده است. داستان این کتاب هم درونمایهای تقریبا نزدیک به رمانهای قبلی نویسنده دارد. او این رمان را به زبانی ساده و روان و در عین حال تأثیرگذار نوشته است. تفاوتی که در این داستان با داستانهای قبلی او میبینیم در این است که لودیگ این بار قشر آسیبدیده جامعه را در نقطه تمرکز خود قرار داده است و در دل قصهی خود نشان میدهد که این افراد اگرچه سخت ضربه خوردهاند و مثل همهی افراد جامعه با مشکلات بزرگی دست و پنجه نرم میکنند اما به هر نحوی همه تلاش خود را میکنند تا به زندگیشان سرو سامان بدهند. آنچه درباره کتاب جالب است توجه به همین تغییرات رو به جلو است. در حقیقت ما در جامعه افراد زیادی را میبینیم که مشکلاتشان بیشتر آنها را تبدیل به افرادی منفعل کرده تا افرادی که بخواهند با گرفتاریها و چالشهای خود مواجه شوند و آنها را حل کنند. نویسنده با توصیفات و شخصیتپردازی ظریف در این کتاب به خواننده یادآوری میکند که زندگی با وجود سختیها هم میتواند زیبا باشد و این ماییم که در هر لحظه در حال یادگیری خواهیم بود. لودیگ در پس قصه خود نشان میدهد که امید و میل به زندگی، میتواند از هر مانعی قویتر باشد.
کتاب در میان همهمه برگهای رقصان با ترجمه شقایق مختاری از سوی انتشارات البرز راهی بازار نشر شده است.
این یکشنبه هم میتوانست مثل یکشنبه هفته قبل باشد. همه اعضای خانواده باهم ناهار میخوردند و بعد به گردش در جنگل میرفتند تا برای عمل پیوند مغز استخوان که پیشبینیشده بود هفته آینده انجام میشود، انرژی ذخیره کنند.
اما چهارشنبه، سیمون دستش را با یک اسباببازی در اتاقش زخمی کرد. حسابی با آنابل سرگرم بودند، آنابل از اینکه بالاخره دوباره سیمون را دیده خوشحال بود. چیز مهمی نبود، از این خراشیدگیهای کوچک که همان شب فراموش میشود؛ اما نه برای بچهای که گلبولهای خونیاش کم شدهاند. فردای آن روز كلوتيلد با پسرش که در تب میسوخت به بیمارستان رفت، محل بریدگی و رگی که در آنجا بود؛ همچنین سرتاسر بازویش قرمز شده بود. كلوتيلد همه وسایل سیمون را آماده کرده بود، میدانست که او را بستری خواهند کرد. برای پیوند نباید مريض باشد. در این جور مواقع همهچیز از قبل برنامه ریزی شده است. چیزی که با رفتن سیمون به جنگل او را میترساند، در خانه اتفاق افتاد، با اینکه همهچیز را تمیز کرده بود.
وقتی توما وارد اتاق سيمون میشود، میبیند که حالش خوب خوب است. در عرض چند روز درمان سهگانه با آنتیبیوتیک، عفونت را برطرف کرد و دوباره سرجای اولش برگشت، بخش، پرستارها، پزشکها، مربیان ورزش و دلقکها انگار میدانست چاره دیگری ندارد و ناراحتی بیفایده است.
این را میداند. توما میداند که روزهای قبل و بعد از پیوند سخت خواهند بود. برای سیمون ازلحاظ فیزیکی و برای آنها از لحاظ احساسی. مغز استخوانش کاملا با شیمیدرمانی از بین میرود. باید استخوانها را پاکسازی کرد تا بتوانند ماده جدید و سالم را در خود جای دهند اما کار پرخطری ست.
اگر اهداکننده در راه بیمارستان تصادف کند چه؟ اگر بافت پیوندی در زمان انتقال آسیب ببیند چه؟ اگر مغز استخوان در استخوانهای سیمون فعال نشود چه؟ دیگر چه چیزی باقی میماند تا بدن به فعالیتش ادامه دهد و از خودش دفاع کند؟ به جز انتقال خون و اتاق ایزوله؟
كلوتيلد وانمود میکند که به این چیزها فکر نمیکند؛ اما توما به خوبی متوجه ترس پشت لبخندش، تاریکی چشمهای فیروزهایاش و گهگاهی که به جایی خیره میشود هست. توما هم به این چیزها فکر میکند. همه فکر میکنند.
انیس لودیگ نویسنده فرانسوی است که به داستانهای عاشقانه و آرامشبخش خود شهرت دارد. او متولد سال ۱۹۷۳ در آلزاس است. در طول سالهای اخیر میتوان گفت لودیگ یکی از مشهورترین نویسندگان کتابهای رمانتیک است که به واسطه قلم شیوا، صریح و دوستداشتنیاش طرفداران زیادی در سراسر جهان دارد. لودیگ سه فرزند دارد و ماجرای داستاننویسی او از زمانی شروع شد که زمانی که پسرش سرطان داشت او شرححال فرزندش و خودش را از طریق وبلاگش را منتشر میکرد. هدف او از نوشتن در آن زمان آگاه کردن دوستان، آشنایان و خانوادهاش از وضعیت آنها بود؛ اما این شرححال و توصیفات او به قدری تاثیرگذار و زیبا بود که باعث شد اطرافیان او و اساتیدش لودیگ را به ادامه دادن و نوشتن پیوسته تشویق کنند.
اولین کتاب لودیگ در سال 2011 منتشر شد. کتابی که برای این نویسنده جایزه رمان برتر از دیدگاه خوانندگان مجله زن امروز را به ارمغان آورد؛ اما دومین کتاب او با عنوان «کمی پیش از خوشبختی» در سال 2013 منتشر شد و ضمن جایزه خانه مطبوعات فرانسه، نام انیس لودیگ را به عنوان نویسندهای نو در عصر امروز سر زبانها انداخت. این کتاب به چندین زبان در سراسر دنیا ترجمه و به فروش رفته است. سومین کتاب او با عنوان «با او برو» هم از کتابهای معروف و پرفروش لودیگ است که در سال ۲۰۱6 منتشر شد.
کتاب «فردا دیر است» از آثار اوست که در سال 2017 از سوی انتشارات آلبن میشل منتشر شد و تا امروز به چندین زبان منتشر شده است.
آنچه در بالا خواندید بررسی و نقد کتاب در میان همهمه برگهای رقصان اثر انیس لودیگ بود. خرید و دانلود این اثر در همین صفحه امکانپذیر است. برای مطالعهی دیگر داستانهای فرانسوی میتوانید به قسمت دستهبندی کتابها مراجعه و کتابهای این موضوع را یکجا مشاهده کنید.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۶۷ مگابایت |
تعداد صفحات | 352 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۱:۴۴:۰۰ |
نویسنده | انیس لودیگ |
مترجم | شقایق مختاری |
ناشر | انتشارات البرز |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۸/۰۲/۰۳ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 49,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
همین الان تمومش کردم البته من نسخه چاپیش رو سفارش داده بودم ، تهش کامل نبود ☹ میتونست خیلی جذاب تمومش کنه اما جوری تمومش کرد که انگار کتاب قسمت دوم داره . در مورد خود کتاب داستان درمورد زندگی یه نجاره که برای نجات جون برادر کوچیکش که سرطان داره باتمام توانش میجنگه و یه دختر که طی یه تصادف معلول شده و برای زندگیش میجنگه و با دادستانی نامه نگاری میکنه ولی دودله که بمونه یا بره . داستان روند آروم و آرامبخشی داره و از اتفاقات زندگی میگه از بی عدالتی در اتفاقاتی که میوفته از فرصت کوتاه زندگی من چیزای زیادی هم یادگرفتم از این کتاب اما همونطور که گفتم نویسنده آخرش رو زود تموم کرد و کامل نبود خلاصه ارزش یبار خوندن داره بستگی داره که شما خوشتون بیاد یا نه به هر حال سلیقه اییه من انتظار داشتم یه داستان انگیزشی برای غلبه بر مشکلات باشه اما اونطور نبود اما داستان قشنگیم بود
کتاب شروع خیلی جذابی داره .عصر جمعه ای دویست صفحه اول کتاب رو یک نفس خوندم. کتاب قشنگی بود پر از امید و نمایش دادن زیبایی های زندگی باتوصیفات ظریف . این کتاب به ما یاداوری میکنه که زندگی چقدر زیباست و ما ادما چقدر بطرز عجیبی زیادی جدیش میگیریم درحالیکه با پذیرفتن ماهیت زندگی خیلی بیشتر ازش لذت خواهیم برد. این اولین اثری بود که ازین نویسنده خوندم و کنجکاوم که باقی اثارشونم مطالعه کنم . البته اینم اضافه کنم که احساس میکنم یکم ته داستان رو نویسنده ماست مالی کرد ? انگار که میخواست یه جوری فقط تمومش کنه ولی با این وجود خوب بود
کتاب بسیار زیبایی بود . خیلی لطیف و خیلی عمیق . از اون کتابهایی که حس فوق العاده ی خاص بودن به خواننده میده. ترجمه عالی بود .
کتاب خیلی قشنگیه