دلِ من از غمِ دوریت چقدر پیر شده
زندگی بعدِ تو ای وای چه دلگیر شده
بی تو هرگز دلم از غصه و غم دور نشد
این منِ بعدِ تو شوریده و پر شور نشد
وقتِ آن است بخندم و کمی شاد شوم
دیگر از حصر در این غمکده آزاد شوم
به خودم وعده ی دیدار تو را خواهم داد
غم بسیار به من عشق تو شادی کم داد
دلم از جلوه ی این پنجره ها پر خون است
چون در آن منظره هایی است که بی مجنون است
خسته ام خسته از این بی تو از این تنهایی
بس که دادم به خودم وعده که تو می آیی
دیگر این پنجره را روی خودم میبندم
مثل دیوانه در این خانه فقط می خندم