شوق دیدار تو دارم
از کنارم می گریزی
قصد داری که شب و روز
اشک هایم را بریزی
طاقتم رفته زدست
من دگر من نیستم
تو تمام من شدی
خود بگومن کیستم
دست بر پیشانیم
زانوی غم دربغل
انتظارم دیدنیست
گریه هایم شد غزل
شوق دیدار تو دارم
تو کجا گیری مگر
از چه دلگرمی کنون
از من نمی گیری خبر
شوق دیدار تو دارم
در غروب واپسین
گر نیایی می روم
ناله هایم را ببین
به من خسته بگو
دوستت دارم همین
آسمان را من گرفتم
تا نیاید بر زمین
آرزویم زنده است
دلهره دارم کنون
با دلم این روزها
گرم می گیرد جنون
شوق دیدار تو دارم
از نفس افتاده ام
من هنوز امیدوارم
بی نهایت ساده ام
سینه ام آتش گرفت
داغ تو با من چه کرد
از رقیبم دور شو
یک قدم با او نگرد
جز تو من را فکر دیگر
بدترین شکل عذاب است
پیش تو اما خیانت
خوردن لیوان آب است