کتاب The Golden Goose داستانی زیبا و آموزنده است که با هدف تقویت درک متون زبان انگلیسی به کمک گوش دادن به داستانهای اصیل، توسط گروه ویراستاری و قصه خوانی از کشور بریتانیا با لهجه زیبای British صوتی شده است.
در ضمن کتاب متنی دو زبانه (فارسی – انگلیسی) متناظر با این کتاب صوتی نیز منتشر شده است. پیشنهاد میشود برای ارتقای جنبه آموزشی همزمان با شنیدن داستان، در صورت نیاز متن انگلیسی آن را از نظر بگذرانید و برای بالا بردن درک داستان از ترجمه فارسی آن بهره گیری کنید. بخش فارسی و انگلیسی از نظر صفحه بندی هماهنگ میباشد ولی از نظر جمله بندی و پاراگرافها ناگزیر تفاوت هایی دارد تا زیبایی داستان در هر دو زبان محفوظ باشد.
Part of the story:
Once upon a time, there lived a wood-cutter and his wife who had three sons. The eldest two were strong and tall, and their mother and father were always telling them how handsome and clever they were. But the youngest son was, to tell you the truth, just a bit simple in the head. He wasn’t very tall, and he wasn’t very strong, and his family thought he was good for nothing. They hardly ever called him by his real name, but instead they gave him a cruel nickname. They called him Dummy, because they said he was stupid.
One day the eldest son wanted to go to the forest to cut wood. The mother praised him for being such a useful boy and before he set out, she gave him some of her best fruit cake for his lunch, and a bottle of wine to wash it down.
While the boy was walking through the forest, he met a little grey old man who said to him:
“Do give me a little piece of your cake and a swig of your wine. I’m so terribly hungry and thirsty.”
And the eldest son replied:
“Be off with you, you filthy old beggar.“
And the little grey old man went away, but not without taking his revenge.
در این داستان می خوانید:
در روزگارهای قدیم هیزم شکنی با همسرش زندگی میکرد. آنها سه پسر داشتند. پسرهای بزرگتر قوی و بلندقد بودند و پدر و مادرشان همیشه به آنها میگفتند که شما چه زیبا و باهوش هستید ولی پسر کوچکتر، اگر راستش بخواهید، کمی ساده لوح بود. او قد بلندی نداشت و خیلی هم قوی نبود و خانواده اش باور داشتند که به درد هیچ کاری نمی خورد. آن ها حتی به ندرت اسم واقعی اش را صدا می زدند و در عوض یک اسم خودمانی برایش گذاشته بودند و به او می گفتند "دامی" یعنی ابله و ساده لوح، چون فکر می کردند که او پسر کودن و ابلهی است.
پسرهای بزرگتر یکی پس از دیگری با تشویق و تحسین والدین به جنگل میروند و در آنجا با پیرمرد تشنه و گرسنهای برخورد میکنند ولی آنها او را با حرفهای زشت از خودشان دور می کنند و پیرمرد هم آنها را نفرین میکند ... تا اینکه نوبت به "دامی" میرسد و والدین با نیشخند و ناامیدی او را روانه جنگل میکنند. "دامی" وقتی با پیرمرد روبرو میشود هر چه خوردنی دارد را با او تقسیم می کند و پیرمرد در عوض به او پاداش می دهد ... آیا می دانید پاداش پیرمرد چه بود و عاقبت کار دامی چه میشود؟
برای دانستن عاقبت کار "دامی" و درسهای زیبایی که این داستان به ما میدهد این کتاب صوتی را بشنوید.