0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  اعترافات یک مادر نشر مهراندیش

کتاب اعترافات یک مادر نشر مهراندیش

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
نویسنده:
درباره اعترافات یک مادر
زندگی من هیچ‌وقت قرار نبود در مسیر خودش پیش برود. قرار بود دبیرستان را تمام کنم و یک‌راست بروم دانشگاه. قصد داشتم از مغزم استفاده کنم؛ شاید حقوق، شاید تجارت، واقعاً مطمئن نبودم. اما در زمان خودم باهوش‌ترین شاگرد کلاس بودم؛ نورچشمی همیشگی معلّم، کسی که در هر زمینه‌ای نمرهٔ بالا می‌آورد. من همچنین ذاتاً آدم کسل‌کننده‌ای بودم و تا سال آخر دبیرستان همین‌طور بود، بدون آنکه حتّی یک پسر به من توجهی بکند. اما بعد وایات گیلِسْپی از من پرسید که آیا می‌خواهم یک آخرِ هفته با او فیلم تماشا کنم. او نمایندهٔ شورای دانش‌آموزی مدرسه و همچنین کاپیتان تقریباً هر تیم ورزشی‌ای بود که در آن سال ارزش توجّه داشت. وایات خرمنی از موهای مشکی مواج داشت و چشم‌های آبی عمیقی که هر وقت جرئت می‌کردم به آن‌ها نگاه کنم، به‌نظر می‌رسید برق می‌زنند. همه وایات را می‌خواستند و بعد ناگهان ـ به دلیلی کاملاً غیرقابل‌درک، او مرا می‌خواست. این عجیب‌ترین و حیرت‌آورترین اتفاقی بود که در هفده سال زندگی‌ام رخ داده بود. گفت: «بیا با هم عکس‌ها رو تماشا کنیم.» داشتیم از در ورودی مدرسه بیرون می‌رفتیم، گمان کردم دارد با کس دیگری حرف می‌زند، ازاین‌رو توجهی به او نکردم. «آیوی، بیا سمت عکس‌ها.» به او اخم کردم: «چرا؟» گفت: «چون من ازت می‌خوام.» و طوری به من زُل زد که دلم را به لرزه انداخت. پیش خودم فکر کردم: واقعاً چه چیزی در من هست که تو رو علاقه‌مند کنه؟ و چرا به‌جای من، از یکی از اون دخترای خوشگل نمی‌خوای باهات بیان؟ ـ اما در عوض، آنچه گفتم، نسبتاً حیرت‌آور بود. «باشه.» حتی در بی‌پروایی مبهم شهوت و هیجانی که وایات به زندگی‌ام آورد، به‌قدر کافی حواسم جمع بود که بایستی مراقب باشیم، بااین‌حال قدرت باروری آسان' در دوران جوانی را دست‌کم گرفته بودم. امتحانات نهایی‌مان که آغاز شد، فهمیدم که باردارم. هرچند تا بعد از تشخیص نهایی بارداری با خودِ وایات صراحتاً صحبتی نکردم. در آن گفت‌وگوی وحشتناک طوری حرف زدم که انگار اعترافی ناخوشایند و گناهکارانه است – «متأسفم وایات، به‌نظر می‌آد که من حامله‌ام.» همان‌طور که انتظار واکنشش را داشتم، وحشت کرد. پیش از آنکه قادر باشد حرفی بزند، برای مدتی با حالتی شوکّه به من خیره ماند و بعد با درماندگی نالید: «بابام منو می‌کشه.» او در این مورد اشتباه می‌کرد، والدینش او را نکشتند، اما حسابی از کوره در رفتند. والدین وایات صاحب خواروبارفروشی محلّی شهر بودند که در آن زمان کالا و خواروبار گیلِسْپی نام داشت. مادر من شعبهٔ محلّی انجمن زنان کشور را اداره می‌کرد و پدرم یک کشاورز بود؛ شغل‌هایی از هر لحاظ معمولی. اما در شهر کوچکی مثل میلتون فالز، همهٔ والدین به‌اندازهٔ ستاره‌های مشهور شناخته‌شده بودند. درنتیجه، درنهایت، برای آن موضوع راه‌حل دوّمی وجود نداشت – من و وایات داشتیم بچه‌دار می‌شدیم، پس باید ازدواج می‌کردیم، و حتی اگر امکان داشت، لازم بود مراسم' برای همان روز ترتیب داده شود. روزی که پذیرش دانشگاه رسید، من در محضر عقد و ازدواج بودم و غصهٔ عروسی ضرب‌الاجلمان را می‌خوردم. نه به‌خاطر اینکه نمی‌خواستم با وایات ازدواج کنم یا حتی عاشقش نبودم، او را دوست داشتم و می‌خواستم با او ازدواج کنم. مشکل این بود که من آن‌قدر باهوش بودم که بدانم این عشقی بچه‌گانه است، عشقی سطحی که ریشه‌هایش تنها به‌اندازهٔ جاذبهٔ فیزیکی میان ما عمق یافته بود. می‌ترسیدم این عشق به‌تدریج رنگ ببازد، و درواقع من و او – حتی با وجود استرس‌های حاملگی و ازدواج شتاب‌زده ـ بوسه‌های پنهانی و لحظات آرام تنهایی با یکدیگر را کنار گذاشتیم. من و وایات هیچ‌وقت واقعاً حرف نزده بودیم. ما در ساختن رابطه‌مان مرحله گفت‌وگو را از قلم انداخته و یک‌باره جسته بودیم سمتِ عشق‌بازی و معاشقه. بنابراین وقتی خودمان را با مسئلۀ حاملگی و ازدواج مواجه دیدیم، فهمیدن اینکه هیچ‌چیز مشترکی نداریم، تقریباً یک شوک بود.

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
2.۶۹ مگابایت
تعداد صفحات
456 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۱۵:۱۲:۰۰
نویسندهکلی ریمر
مترجمآیدا الهی
ناشرمهراندیش
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۷/۱۲/۲۶
قیمت ارزی
5 دلار
قیمت چاپی
63,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۲.۶۹ مگابایت
۴۵۶ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
4.1
از 5
براساس رأی 22 مخاطب
انگیزه‌بخش 🚀 (1)
5
54 ٪
4
22 ٪
3
4 ٪
2
18 ٪
1
0 ٪
15 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
4

داستان بسبار زیبایی است. به شیوه فلش بک و از زبان دو روای بیان میشود: عروس و مادرشوهر. حدس زدن واقعیت غیرممکن است. وقتی حقیقت آشکار شد، از شدت تاثر زبانم بند آمد. تازگی داستانهای خوبی درباره خشونت خانگی به بازار آمده است، مثل ما تمامش میکنیم و دروغهای کوچک بزرگ. باشد که این آفت از زندگی مردمان پاک گردد.

2

داستان تراژدی است با کلی جزییات اضافه و حوصله سر بر... این کتاب اگر بجای نهصد صفحه چهارصد صفحه هم بود و جزییات اضافه ازش حذف میشدن باز هم خللی به اصل داستان وارد نمیشد

5

نشون میداد که مادر بودن چقدر بایداز خودخواهی به دور باشه.و یک مادر درعین حال که زندکی مستقلی داره و به فکرپیشرفت خودشه باید حمایتش از فرزندشو متعادل نگهداره .

5

عالی بود کاش همه قصه های ارزشمند زندگیشون را کتاب می کردن و همه یاد بگیرن بلکه زندگی دیگران را تباه نکنند

5

عالی بود.یه رمان روانشناسی با پایان غیرمنتظره.من رو کمی یاد کتاب زنی میان ما انداخت

5

بسیار عالی و زیرکانه و جذاب به مقوله روناشناسی و نکات تربیتی پرداخته بود.

5

عالی بود... تمام مدت با خودم تو کشمکش بودم که چه اتفاقی افتاده...

5
انگیزه‌بخش 🚀

کتابی باآموزه های رفتاری وپایانی غافلگیرکننده،جالب بود👌

4

جذاب بود. با پایان غیر منتظره

4

بد نبود... بیشتر به درد عروسا و مادرشوهرا میخورد.

نمایش 5 نقد دیگر
4.1
(22)
انگیزه‌بخش 🚀 (1)
319,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
اعترافات یک مادر
کلی ریمر
مهراندیش
4.1
(22)
انگیزه‌بخش 🚀 (1)
319,000
تومان