سرآغاز این کتاب شرح خیالی واقعه بندبازی فیلیپ پِتیت است که میخواهد فاصله میان دو برج را روی طناب طی کند. سپس در داستانهای بعدی که همه بهجز آخرین داستان در دهه ۱۹۷۰ روی میدهند، این واقعه در گوشهای از روایت زندگی قهرمانان کتاب نمایان میشود.
همچنین نویسنده بیان میکند که نام این رمان برگرفته از شعرِ «لاکسلیهال» آلفرد لُرد تنیسون است که آن نیز به نوبه خود متأثر از «معلقات» است. همانطور که ممکن است برخی از خوانندگان محترم آگاه باشند، «شاعران جاهلی به شدت تحتتأثیر پدیدههای حسی و مادی بودند و فقط زندگی پیرامون خود را میدیدند، بنابراین میتوان بهوضوح عنصر واقعگرایی را در اشعار آنها دید.»