جواجه حسن مودب رحمهالله گوید که چون آوازه شیخ در نیشابور منتشر شد که پیر صوفیان آمده است از میهنه و در کوی عدنی کویان مجلس میگوید و از اسرار بندگان خدای تعالی خبر باز میدهد، گفتم: «صوفی علم نداند چگونه مجلس گوید؟»
روزی بر سبیل امتحان به مجلس شیخ درآمدم و پیش تخت او بنشستم، جامههای فخز پوشیده و دستاری طبری در سر بسته با دلی پر انکار و داوری. شیخ مجلس میگفت. چون مجلس به آخر آورد، از جهت درویشی جامهای خواست هرکسی چیزی میدادند. دستاری خواست. مرا در دل آمد که دستار خویش بدهم.
بازگفتم با دل خویش که: این دستار از آمل هدیه آوردهاند و ده دینار نیشابوری قیمت این دستار ندهم. دیگر بار شیخ حدیص دستار کرد. نرا دیگرباره در دل افتاد که این دستار بدهم، باز اندیشه دراز کردم و همان اندیشه اول در دلم افتاد.