آسمان شهر من امروز آبی رنگ نیست
چون که فهمیده کسی مانند من دلتنگ نیست
دیر میفهمی...؛ ولی من دوستت دارم؛ بفهم
هیچ کس با تو شبیه من چنین یکرنگ نیست
من چه میخواهم؟ تو را... تنها تو را... تنها تو را
شاعر این قصهها دربند نام و ننگ نیست
صاف و ساده بر حریر شانهات لم دادهام
بر دل آیینهگون من پشیزی زنگ نیست
تهمت و تحقیرها را میسپارم دست باد
حیف که مانند این مردم دلم از سنگ نیست
میزنم آخر به دریا این دل دیوانه را
یادتان باشد که شاعر هرچه باشد منگ نیست