کسی را می شناسم از تبار ناکجا آباد
کسی غمگین
کسی با یک قلم یک تخته یک حجره
کسی را می شناسم آشنا اما غریبانه
کسی با عشق هم پیمان
کسی را می شناسم در تب دنیا نمی گنجد
نمی میرد بلی هرگز نمی میرد
کسی یک مرد
کسی با حجره اش با تخته و چوبش
کسی استاد وار اما کسی با چهره ای خاموش
کسی روشن
کسی با کوله باری درد
کسی کز من نمی داند ولی من خوب می دانم
کسی یک مرد