اسم من رابینسون کروزو است. در ۱۶۳۲ در شهر یورک به دنیا آمدهام. ما سه برادر بودیم و من کوچکتر از همه. بزرگترین برادرم سرباز بود و در جنگ اسپانیا کشته شد. برادر دومم ناپدید شد. روزی او رفت و دیگر برنگشت. والدینم دو پسرشان را از دست داده بودند و نمیخواستند سومی را هم از دست بدهند. پدرم میخواست من در خانه بمانم و وکیل شوم، اما من عاشق ماجراجوییهای بزرگ و دیدن سرزمینهای دور بودم؛ دلم میخواست دریانورد شوم!
روزی پدرم مرا به اتاق کارش خواست. او مردی موقر با نگاهی جدی و ذهنی تیز بود. پدرم مدتی طولانی با من دربارهی رؤیاهایم حرف زد. او به سختی کار کرده بود تا زندگی خوب و راحتی برای خانوادهاش فراهم کند. چطور میتوانستم همه چیز را پشت سر بگذارم. در دریاهای ناامن و طوفانی روزگار بگذرانم؟
چیزی در دفاع از خود نداشتم که بگویم. دریانوردی کاری سخت و ترسناک بود. مردان زیادی جانشان را از دست داده بودند. کشتیهای زیادی غرق و گم شده بودند. تعداد زیادی خانه را ترک کرده و هرگز برنگشته بودند. اما از تصور آن هیجان در وجودم شعله میکشید.