روز عروسی سوسكی خانم و آقا موشه بود. سوسكی خانم با آن لباس سفيد و قشنگش، با آن تور حرير و رنگ وارنگش، تند تند پر می زد و به اين طرف و آن طرف می رفت.
آقا موشه كه بال و پر نداشت، يك گوشه نشسته بود؛ غصه می خورد و آه می كشيد. قوم و خويش های موشی هم هی نچ نچ می كردند، سر تكان می دادند و می گفتند:
«وای عجب عروس!
عجب عروس لوسی!
عروس چرا پر میزنه؟
به هر طرف سر میزنه؟
طفلی موشی بال نداره
برای همين حال نداره»