قراره، یعنی همه تقریباً این فکر رو میکنند که پارک سرزمین وحشت "ترسناکترین جا روی کره زمینه". من و برادرم کریس به مامان و بابامون التماس کردیم که ما رو به اونجا ببرن، و بعد دوباره از اونا خواهش کردیم که بذارن ما دوتا تنهایی بریم و تو پارک بگردیم.
و حالا ما اینجاییم، اولین بعدازظهر توی پارک اونم خودِ خودمون، خیره شدیم به تونل فریاد، تمام اون چیزی که من میتونستم ببینم یه تونل بزرگ و تاریک بود، به تاریکی شب، و من صدای خفه و مبهمی از جیغها رو از توی تونل میشنیدم.
من گفتم:
ـ به نظر جذاب میاد بریم و کریس رو به سمت تونل هل دادم.
ما چند قدم به داخل تونل رفتیم و نور کمکم پشت سرمون ناپدید شد، در نور خاکستری ابتدای ورودی تونل، من دیوارای سنگی حکاکی شده رو در اطرافمون میدیدم. مثل یک غار.
سوسو زدن چراغها و خاموش و روشن شدن نورها که در سقف پخش میشد من رو به یاد مهمونی باغمون در ماه آگوست میانداخت. به محض اینکه ما بیشتر توی تونل پیشروی کردیم نور خاکستری خیلی زود به نورِ سیاه تبدیل شد.