همینطور که ماه میومد تو آسمون لوبو از غارش بیرون اومد.
اون با شادی زوزه کنان گفت: فردا ماه کامل میشه. فردا من باید برای خودم خورشت خرگوش داشته باشم وگرنه حتما دیوانه میشم. من موقع ماه کامل دیوانه میشم.
صدای زوزه لوبو تو دره پیچید.
خرگوش کوچولو هم تو خونشون با شنیدن این صدا زیر پتو پنهان شد.
مامانش پرسید: صدای زوزه رو میشنوی؟ گرگ واسه خورشت خرگوشش به یه خرگوش جوان نیاز داره. تو باید تا تموم شدن ماه کامل تو خونه بمونی.
صبح زود فردا مامان خرگوشه به سمت خونه مامان بزرگ به راه افتاد.
خرگوش کوچولو مشغول بازی بود که صدای در رو شنید.