آنتونی: [انگار چیزی در گلویش گیر کرده] میخواستم دکتر فرانک رو ببینم.
دکتر فرانک: [با لبخند] بفرمایید خواهش میکنم.
آنتونی: شما دکتر فرانک هستید؟
دکتر فرانک: [با غرور] بله، دکتر فرانک من هستم.
آنتونی: [با لبخندی زورکی] اِ... ساعتِ کاریتون هست؟
دکتر فرانک: بله، بفرمایید توُ.
آنتونی: [داخل میشود. بااحتیاط نگاهی به اطراف میاندازد: از وضعیت فلاکتبارِ اتاق یکه خورده، ظاهراً کمی نگراناش کرده.] دفتر کارتون این ئه؟
دکتر فرانک: [در دفاع از شأن خود] در حال حاضر، بله. موقتاً از این دفتر استفاده میکنم.
آنتونی: [با لبخندی عصبی و جذاب] میتونم بشینم؟
دکتر فرانک: البته، بفرمایید.
آنتونی: متشکر ام...