چون کار دل به این کمال رسید گوهری بود در خزانۀ غیب که آن را از نظر خازنان پنهان داشته بود و خزانهداری آن به خداوندی خویش کرده، فرمود آن را هیچ خزانه لایق نیست الّا حضرت ما، یا دل آدم. آن چه بود؟ گوهر محبت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و بر ملک و ملکوت عرضه داشتند، هیچکس استحقاق خزانگی و خزانهداری آن گوهر نیافته، خزانگی آن را دل آدم لایق بود. ظلومی و جهولی از لوازم حال انسان آمد. زیرا که بار امانت جز به قوت ظلومی و جهولی نتوان کشید، اگرچه جز به نور و صفای روحانی باز نتوان دید شما چه دانید که ما را با این مشت خاک از ازل تا ابد چه کارها در پیش است؟
عشقی است که از ازل مرا در سر بود
کاری است که تا ابد مرا در پیش است!