
کتاب سرزمین وحشت
فرار از سرزمین وحشت
نسخه الکترونیک کتاب سرزمین وحشت به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
درباره کتاب سرزمین وحشت
گوشهایم را گرفتم و از اتاق بیرون دویدم. دیگه نمیتونستم صدای بم و خشدار وحشتناک اون عروسک و وُل خوردن کرمهای لزج رو از دهان و بینی آدمک چوبی تحمل کنم. پارک کاملاً سیاه و سفید بود تنها رنگی که اونجا وجود داشت راهنمای پارک بود که مت اون رو محکم زیر بغلش نگه داشته بود. صدای بال زدن پرنده شنیدم. دیدم که یک دسته کلاغ بالای سر ما دارند پرواز میکنند و صدای قار قار بلندی به راه انداخته بودند. همه ما زیر انبوهی از شاخههای کوتاه که به شکل تابوت در اومده بود جمع شدیم. من کنار لوک خودم رو جمع کردم و چشمهامو بستم. داشتم سعی میکردم قیافه زشت اون آدمک رو فراموش کنم. جولی یه گوشه دور از همه ما نشست و دستهاشو دور خودش حلقه کرد و به فکر فرو رفت. مت و کارلیبت نزدیک من نشسته بودند هردو اونها به اشباحی که در کنار یک پرچین در دوردستها به آهستگی در حال رفت و آمد بودند خیره شده بودند. جکسون در حالیکه به زمین زل زده بود بالاخره شروع به صحبت کردن کرد و گفت: ـ درسته، درسته. همه ما ترسیدیم. کنارش خواهر دوقلویش جولیان چشمهاشو بسته بود. جکسون ادامه داد: ـ من هم ترسیدم تا حالا اینقدر نترسیده بودم. اما تنها کاری که میتونیم انجام بدیم اینه که از اینجا فرار کنیم بدون اینکه بقیه بچهها رو نجات بدیم. کارلیبت گفت: ـ اگر فقط یه نفر رو اینجا زنده پیدا میکردیم خیلی خوب میشد. یه نفر که زنده و عادی باشه یکی که میتونستیم باهاش صحبت کنیم اما تا الان فقط... و او جملهاش رو تموم نکرد. رابی نزدیک جولی نشست. صورتش رو با دستهاش گرفت. پرسیدم: ـ رابی به چی فکر میکنی؟ سرش رو آهسته بالا آورد و گفت: ـ درسته که اینها مُردند و غیرواقعی هستند اما تنها یه راه دیگه مونده. نفس عمیقی کشید و گفت: ـ مجبوریم هر چه سریعتر اینجا رو ترک کنیم و دوباره از آیینهها رد شیم و برگردیم. قبوله؟ رابی گفت: ـ فکر میکنم اینجا یه دنیایی به موازات دنیای خودمونه. دقیقاً شبیه دنیای خودمون. جکسون سرش رو تکان داد و گفت: ـ این یکی واقعاً احمقانهتر از سفر در زمان به گذشته است.
نظرات کاربران درباره کتاب سرزمین وحشت