برادلی با قدمهای بلند به سمت من آمد و نیشش از فرط هیجان روی صورتش وا شده بود. یه شلوار گَل و گشاد به رنگ خاکی با سوییشرت شنا شاندیهیلز من پوشیده بود. من هرگز این سوییشرت رو بهش نداده بودم. اون میبایست این رو از گنجهی من دزدیده باشه.
اون با نفس بریده گفت:
ـ مرد، این رو نگاه کن.
من تونستم بوی سس اسپاگتی رو در نفسش حس کنم. سعی کردم عقب برم. اما، اون من رو توی کنج گذاشته بود. اون یه تخممرغ پلاستیکی سبز کوچک رو در دست داشت. گفت:
ـ من همین الان این رو از جعبه بیرون آوردم. نتونستم صبر کنم. این همه چیز رو تغییر میده.
اون خیلی هیجان زده بود. دستاش همونطوری که تخممرغ رو نگه داشته بودن، میلرزیدن. گفت:
ـ من این رو از یه سایت مخفی سفارش دادم. خیلی عصبیام!
به تخممرغ پلاستیکی خیره شدم. به همون اندازه تخممرغ واقعی بود. پرسیدم:
ـ چه نوع سایت مخفی؟
برادلی گفت:
ـ نمیتونی بهش دسترسی داشته باشی، مگر سه رمز عبور مخفی رو بدونی.
اون تخممرغ رو جلوی صورتم حرکت داد و پرسید:
ـ میدونی این ماده چهکار میکنه؟
با شوخی بهش گفتم:
ـ املت دُرست میکنه.
برادلی گفت:
ـ این، یه بار که بازش کنی، رشد میکنه. این تخممرغ رشد میکنه و رشد میکنه. و اگه بخوریش تو هم رشد میکنی. بزرگتر و قویتر میشی.
چشمام رو چرخوندم و گفتم:
ـ صبح بهخیر برادلی تو یه خُل تمام و کمالی. واقعاً باور میکنی که ماده در این تخممرغ تو رو بزرگ میکنه؟ چطور میتونی اینقدر کند ذهن باشی؟ چطور تونستی گیر یه حقه دیگه بیفتی؟
برادلی که به سختی نفس میکشید، گفت:
ـ نه، نه این ماده تقلبی نیست. این ماده حقیقیه، مت. میدونی میخوام چهکار کنم؟