این داستانی است در زمان جنگ جهانی اول در فانوسی دریایی. زوجی که نگهبان فانوساند در ساحلْ قایقی مییابند که کودکی زنده و مردی مُرده در آن است. این آغاز داستانی است که خواننده را رفتهرفته با اشخاص و احساساتشان درگیر میکند.
خودِ نویسنده میگوید برای بیان و توصیف شخصیتها و فضای رمان، کتابها و اسناد فراوانی گردآوری و مطالعه کرده؛ بااینحال برنامهریزی نکرده و طرح و ساختارِ داستان را از قبل ننوشته و در فرایندی غریزی چشمها را بسته و اشخاص و اتفاقات داستان یکییکی در ذهن او نقش بسته و تا پایان کتاب همراهِ اشخاص پیش رفته و تا کتاب به پایان نرسیده نتوانسته پایانِ آن را پیشبینی کند.
به تعبیر خودش، گذاشته تا داستان جلوِ رویش باز شود.
خانم مارگوت ال. استدمن ترجیح میدهد چندان شناخته نشود. دربارهی خانواده و سنوسال خود چیزی نمیگوید و نام خود را بر روی کتاب عمداً با حروف اختصاری (ام. ال.) آورده تا، چنانکه خود میگوید، خواننده درگیر شناختنِ نویسنده نشود و حتا به جنسیت او فکر نکند.
کتاب، داستان خوبی داره ولی نوشته کتاب با وجود تصویرسازی های خوبی که از جزیره ای داره که فانوس دریایی در اون نصب شده، چیزی نبود که بخواد در من اشتیاق برای خواندنش ایجاد کنه و فقط به خاطر نیمه کاره رها نکردن، کامل خوندمش. من فیلمش را ندیدم ولی اگه فیلمش خوش ساخت باشه، بیشتر از متن کتاب توصیه اش می کنم