برتوزو: حواست به من باشه، لطفا. (کارت ویزیتی برمیدارد و آن را مطالعه میکند، سپس سر برمیدارد و به روانی مینگرد.) اولین باری نیست که به خاطر تغییر قیافه دستگیر میشی، درسته؟ جمعا چند بار دستگیر شدی... بذار ببینم... (اوراق پیش رویش را مرور میکند.) دوبار جای یه جراح...
روان ی:شما باید بدونین که مرز بین حقیقت و دروغ چقدر باریکه بازرس.
برتوزو: (عصبانی) خواهش میکنم! سه بار جای اسقف، سروان ارتش، داور تنیس...
روانی:جمعا یازده بار دستگیر شدم، ولی دوست دارم خاطر نشان کنم که هیچ وقت عملاً محکوم نشدم. بازرس.
برتوزو: نمیدونم چه کلکی زدی که در رفتی، ولی این دفعه دیگه پات گیره. بهت قول میدم.
روانی:وسوسه میکنه، درسته؟ سابقه قشنگ تمیزی مثل سابقه من، جون میده واسه کثیف شدن.