ریشههای سیاستگذاری فرهنگی بطور عام و برنامهریزی فرهنگی بطور خاص در دانشگاههای ایران بهعنوان یک رویکرد علمی یا برنامهریزی و اقدام به دهه ۱۳۴۰ برمیگردد. این نوع برنامهریزی با عنوان فعالیتهای فوق برنامه و فعالیتهای فرهنگی- هنری خارج از کلاس درس در اشکال رسمی و غیر رسمی در دانشگاه تهران و دانشگاههای بزرگ کشور، هم زمان با گسترش نظام آموزش عالی در دهه ۱۳۵۰ رشد یافت. چنین مینماید که در سالهای قبل از انقلاب، مفهوم فرهنگ و کارفرهنگی در دانشگاهها به سه دلیل «غلبه نخبه گرایی»، «سکولار بودن نهاد قدرت و دولت» و «ریشههای مارکسیستی نظریه برنامهریزی» با احتیاط بیشتری مورد استفاده قرار میگرفت. این مفهوم در سالهای پس از انقلاب تحت تأثیر افکار نیروهای انقلابی و رویکرد دینی و فرهنگی رهبران انقلاب، معنای مستقلی در مدیریت و راهبری نظام تعلیم و تربیت و نظام آموزش عالی پیداکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و از زمان آغاز به کار ستاد انقلاب فرهنگی(۱۳۵۹) تاکنون، موضوع فرهنگ و ارزشهای انقلاب اسلامی و سیاستگذاری معطوف به آن در تجدیدنظرهای ساختاری، برنامهای و محتوای نظام دانشگاهی، بهمنظور تلفیق و تطبیق با ساختارهای فکری، شرایط فرهنگی و اجتماعی، و آرمانهای انقلاب مورد توجه شورای عالی انقلاب فرهنگی و نظام آموزش عالی بوده است. با تأسیس معاونت فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری درسال ۱۳۷۷ جامعه علمی و دانشگاهی شاهد ظهور جهتگیریها و تحولات کمی و کیفی در عرصه سیاستگذاری فرهنگی و اجتماعی آموزش عالی گردید. اما همچنان معنا، ابعاد، مولفهها، اصول، الگوها و روشهای مطالعات و بویژه سیاستگذاری فرهنگی در نظام دانشگاهی و محیطهای علمی دقیق و رشن نیست. در نگاه نخست، سیاستگذاری فرهنگی و نیز سیاستگذاری اجتماعی در نظام آموزشی پیوند میان نظریه و عمل در سپهر دانشگاه و نهاد علم بهحساب میآید. اما فرهنگ و دانشگاه چه نسبتی با یکدیگردارند؟ و آیا این نسبت چقدر قابل ارزیابی است؟ اینکه سیاستگذاری و برنامهریزی فرهنگی در نهاد دانشگاه با کارکردهای اصلی و مورد انتظار آموزشی، پژوهشی و فناوری مورد انتظار چه ابعاد، مؤلفهها و زمینههایی را دربرمیگیرد؟ و نهایتاً آیا میتوان قالب یا الگویی را برای سیاستگذاری در دانشگاهها ونظام آموزش عالی طرحریزی کرد؟